کشیـدی دسـت بر زلـفم من آن را شـانـه مینامـم
پـنـاه دادی در آغـوشـت ولـیکـن خـانـه مـینـامـم
چـشـیـدم خـســروانـه مــزۀ شـیـریـن عـشـقـت را
من عشقِ خسـرو و شیرین به کل افسانه مینامم
گـرفـتـی از لـب پـرتــگاهِ تـنـهـایـی چـو بــیـژن را
مـنـیـژهوار ، کـارت را ؛؛ فــداکـارانــه مـینــامــم
سـرِ بـازیِّ شیـدایـی ؛ تَنَـم سـوخـت و پـر و بـالـت
درین بـازی ، خودم شمـع و تو را پروانـه مینامـم
سیاه مستم که پیکپیک بوسه میریزی به لبهایم
خـودت سـاقی ، لبانـت را مِـیِ شـاهانـه مینـامـم
چه از روی حـسـدورزی کـسی بد میشـود با تـو !
نه آن را دوسـت ، بلکه دشمـن و بیـگانـه مینامـم
به وقـت گـریـه غمخـواری ؛ زمـانِ خنـده همـیاری
من این پیـونـد را احـساسِ دلـخـواهانـه مینامـم
چهدردشواریوسختی چهعیشونوش ونیکبختی
شدی همراه ، همین را حـسِّ خوشبختانه مینامم
زمینـت میشـوم هـردم بگـردم گِـردِ تو خـورشیـد
مــدار گــردشــم را چـرخــشِ جـانـانـه مـینـامــم
گلـستان با حضـور تـو ؛ گـرفـت نـقـش و نـگار نـو
دریـن کـانـون گلـرویـان تـو را نـازدانـه مـینـامـم
تو برخـورداری از جـایـگاهِ نـاب و ویـژه در قـلـبـم
صدفسان چون تورا گوهر ؛ عزیز دُردانه مینامم
سـرآغازم تویی تنـها و تـا پـایـان تو خواهی مانـد
ســرآغـازی و پـایـانــم تـو را جــاوْدانـه مـینـامـم
مهنام
یزدان_ماماهانی
سـرایـش۵_۵_۱۴۰۲
_🎹♥️ اُرگـ ســـــرخ ♥️🎹_
بسیار زیبا و دلنشین بود