چهارشنبه ۲۸ آذر
|
آخرین اشعار ناب عنایت اله کرمی
|
پیام داد، به محبوبِ خود شهی ظالم
درا به بارگه ما، که زار و دل تنگم
به سانِ ما، تو نیابی مُصاحبی هرگز
چنان که پادشهی نامدار و سرهنگم
کنون برآن شده ام ، تا زمامِ قلبت را
به سان شیر، بگیرم میان این چنگم
گهی، ز عشق تو از یاد می برم شاهم
گهی، ز جنسِ قساوت، نمادِ یک سنگم
تمامِ خواب و خوراکم، شده سقوط دِلَت
به دستِ لشکر جاه و، جلای اورنگم
چگونه فرّ و شکوهم عیان نمی بینی؟
چگونه، می گذری از کنارِ افرنگم؟
چگونه از خطر خشم من نمی ترسی؟
چگونه می شکنی قلبِ مثل آونگم؟
کنون بخیز و بیا، در پیِ ارادۀ ما
درنگ، مجاز نباشد، جواب آهنگم
**********
گرفت، نامۀ شه را ستارۀ خوبان
نگار خوش نظری از تبار محبوبان
بخواند و پاسخ آنرا به هوشمندی داد
به شاه و قاصدِ او، جاودانه پندی داد:
بلی! توشاهی و من دُخت مرد دهقانم
ولی، چو شیر زنی مثل مردِ مردانم
دلم غریق محبت، رفیقِ آزرم است
تهی ز واهمه از مردمان بی شرم است
تمام آنچه نوشتی، نگفته معلوم است
حیاتِ مُنکِر تو، در زوالِ محتوم است
تو چاره سازِ دفاعی، به گاهِ جنگیدن
برای تیغ کشیدن، ز کس نترسیدن
تمام هیبت تو، بهرِ افسری خوب است
دلیلِ هزم و گریزِ سپاهِ مغلوب است
ولی عیان بِنَما! ذرّه ای تو از مِهرَت
نشانِ عاطفه در کار و گفته و چهرت
به من بگو تو از انسانیت چه ها داری؟
چه جایی در دل مردم، بها کجا داری؟
شود به باورِ خود، حاکمی زِبِل بودن
ولی به آن نشود، در میانِ دل بودن
اگر هوای حکومت، تو بر دِلَم داری
بدان! که معرفتِ عاشقانه، کم داری
برای فتح دلی، منجنیق لازم نیست
سپاه ابرهه و برقِ تیغ، لازم نیست
گهی به نیم نگاهی، شود گرامی شد
قرینِ منزلت و قدر و نیک نامی شد
بیا! بشیرِ سعادت ، دوایِ علّت باش
کریم و حاکمِ دردآشنای ملت باش
شما! که عزمِ امارت به قلب ما کردی
ز بندِ کبر و ریا، بایدت رها گردی
بقای شادی عاشق، نگاهِ معشوق است
دوامِ دولتِ شاهان، رضای مخلوق است
**********
چو دید پاسخِ معشوق را، شه از پا شد
تمامِ کاخِ سرش پر ز شور و غوغا شد
دمی نشسته، به جانش نهیبِ سختی زد
پریش و دل نگران، از جوابِ فردا شد
ز تاجِ شاهی خود بهرِ داوری پرسید
چگونه می نشود، یک امیرِ والا شد؟
چگونه دختری از خاندان یک دهقان
چنین ز معرفت، از پادشاه بالا شد؟
مقام پادشهی را، ثمن به هیچ گرفت
کلیدِ مُلک لطافت گرفت و رعنا شد؟
بسوخت، جان شه از آتشِ پشیمانی
درونِ بارگهش، قیل و قال برپا شد
بُرید شه، علاقه ز قطره های حقیر
کنارِ رودِ جماعت، بسوی دریا شد
قدم به جادهٔ انصاف و مهربانی زد
مریدِ فکرت آن، ماهروی زیبا شد
روانه کرد، جوابی به نزدِ جانانش
بیا که با نَفَسَت، شاهِ مرده احیا شد
بیا که زنده و هشیار گشته ام دیگر
بیا که عشقِ به ملت لوای دل ها شد
پیامِ دولتِ ما، شد اطاعت از مردم
صدای خندۀ مردم سرودِ اینجا شد
|
|
نقدها و نظرات
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
السلام علیک یا أباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک علیکم منی جمیعا سلام الله أبدا مابقیت وبقی اللیل والنهار ولاجعله الله آخر العهد منی لزیارتکم السلام علی الحسین و علی علی بن الحسین و علی أولاد الحسین و علی أصحاب الحسین ایام سوگواری عاشورای حسینی تسلیت باد