تو التهاب یک شب بی خواب هستی
رقصی میان جلوه ی مهتاب هستی
در چشم من اما کمی مایل به سرخی
گیراییِ ، کهنه شــراب ناب هستی
رنگ لطیف صورتی در مخمل خواب
در حوض نقاشی ، زلالِ ماهی و آب
آشفتگی هایی ، شبیه موی در باد
شانه میان موجِ موهای تو بی تاب
شلاق ابرویت نشسته روی قلبم
مژگان سپاهت رهبر این بیمار دل را
اسب چموش چشم هایت را بتازان
تا زیر ثم هاشان دهم تیمار دل را
با پیچ و تاب دلبری هایت بپیچان
من را میان مخمل آغوش گرمت
بی تو تمام من تمام است این شکسته
آرام می گیرد در آن تنپوش نرمت
کاری ندارم جز سرودن از نگاهت
از روشنایی های دو چشمان سیاهت
دل منعِ من را میکند که دست بردار
از این همه بی راهه های اشتباهت
من یک دهن از تو سرودم خانه لرزید
ساعت خلاف عقربه پیچید و چرخید
پروانه با شمع و گلش از من رمیدند
قلبم از این حجم حسادت باز ترسید
مشغول لبخند و لبت بودم ندیدم
جوهر میان دفترم سررفت ، دیدم ! ؛
دیوار و در پچ پچ کنان لب را گزیدند
دیوانه می گفتند من را خود شنیدم
یک لحظه گشتم با قلم درگیر و دعوا
او امتناع از وصف تو من باز اصرار
هر چه نوشتم ردشان را پاک میکرد
میکرد از من انتقاد در عشق انکار
حالم کنار تو شبیه استکان چای
وقتی که بوسه میزند لبهات رویش
مست نگاهت میشوم مستی غزلخوان
مات منی در طعم و رنگِ چای و بویش
بنشین کنار کودک دل تا نفس هست
بی ذوقِ رویت می شوم از ریشه نابود
باید بلد باشم تو را امروز و هر روز
باید بلد باشی ندارم با تو کمبود
افسانه_احمدی_پونه
اِنَّ الْحُسین مِصباحُ الْهُدی وَ سَفینَهُ الْنِّجاة
تاسوعای حسینی را تسلیت عرض می نمایم
عزاداری ها قبول
التماس دعا