من آسمان ابری ات را دوست دارم
ای عشق! من بی صبری ات را دوست دارم
مازندران! طعم هوایت عاشقانَه ست
با تو، هوای دل، همیشه پر بهانَه ست
این جا، ترنّم ها به رنگ عشق هستند
سبک آفرینانِ قشنگِ عشق هستند
عاشق نبودن بر نگاهت اشتباه است
این جا اگر عاشق نباشد دل، گناه است
این جا، زمین و آسمان، رقص تجلی ست
مجنون، خودش، می گوید: این جا، جای لیلی ست
من هم اگر مجنون شوم، جا دارد ای دوست!
مازندران! رویت تماشا دارد ای دوست!
من هم اگر مجنون شوم، لیلی، تو هستی
ساغر، من ام، سرمستیِ اصلی، تو هستی
دریا و دشت و جنگل و کوهت، شکوهت
اندیشه های مردمان پر شکوهت
این جا، صفا، حال و هوایش فرق دارد
مازندران است و صفایش فرق دارد
آغوش شالیزارها، عطر صمیمی
ای یادگار کودکی! یکتا شمیمی
یکتا شمیمی، دشت هایت بی نظیرند
ییلاق های بی نظیرت دلپذیرند
این جا، خدا را، می شود شفاف، حس کرد
گیسوی نازش می توان در دسترس کرد
با دیدنت شاعر شدم ای شعر مطلق!
الهام بخش عاشقان! عشق از تو مشتق
ای سرزمین دلنوازان خدایی!
تو، نازنینِ پاکبازانِ خدا یی
این جا، خدا در لهجهی رنگین کمان است
در جانِ باران، دلشکارِ عاشقان است
باران به باران، بی قراران، بی قرارتد
یارانِ باران، دلبهاران، بی قرارند
مازندران! عطر بهاران می نوازی
عرفان به ساغر! شعر باران می نوازی
دل می سپارم دل، به دستِ چشمِ مستت
یا بر دلِ دلداده ی دلبر پرستت
با دست دل، دستان محبوبت فشرد(ه) م
دل را به دست مردم خوبت سپرد(ه) م
گویم سلامی، از دلم بر دوستانم
بر همدیاران عزیز مهربانم
بر دامن لطف خدا، بهروز باشید!
یاران جان افروز من! پیروز باشید!
یاد عزیزانی که کوچیدند، جاوید!
مهری که دیدند و پسندیدند، جاوید!
تا وقت مانده، باز باید مهربان شد
یادآورِ مهرآفرینانِ جهان شد
من نازنینان خدا را دوست دارم
مازندرانی ها! شما را دوست دارم.
آذر 1395، در هوای بارانی بابل،
محمدعلی رضاپور (مهدی)
به نام یگانه خدای هستی بخش
سلام و درود و وقت بخیر
حضور یکایک نابیان ارجمند
و عرض تسلیتم برای فرارسیدن ماه محرم حسینی(ع)
آرزوی سلامتی و عزّت روز افزون
برای استاد سید احمدی زاده مدیر عزیز سایت شعرناب
سلام بر مُبدع سروش
برادر گرامی استاد رضاپور ارجمند
راستش بحر خاص و آهنگین دلگویهی مثنوی مَسلکتان ( مازندران) مرا به نوشتن و ادای وظیفهی قلبیام درباره مردمان بزرگوار این استان تمدّنپَرور فراخواند.
که بااجازه چند سطری خط خطی هم که شده ؛ تقدیم دلهای شریفِ همگی شما می دارم .
مثنوی کم نظیری خواندم با پایانبندیِ عالی و ارزشمند
من نازنینان ِ خدا را دوست دارم
مازندرانی ها شما را دوست دارم ( رجز احذ )
الحق و الانصاف زیباست چه به لحاظ ساختار و آهنگ
و چه به لحاظ محتوای اندیشمندانه اش که حاصل مطالعه و علاقه و مهارتبیان است مرحبا
- قالب مثنوی از ریشهی واژهی (ثانی و ثنویّت) به معني دو تايي است ؛ زيرا در هر بيت از یک شعر به گونهی مثنوی سرایی ، دو قافيه مستقل آمده است که با قوافی ابیات قبل از خود متفاوت است و هر دو مصراع قافيه دارد و با بيت بعدش نیز فرق دارد.
از آنجا که مثنوی به لحاظِ قافيه آوردن هیچ محدوديتی مثلِ ساير قوالب شعری را برای خود ندارد ؛ شعری مناسب برای آوردن موضوعات طولانی و حکایت نگاری ها و توصیفات است و اغلب در داستان سرایی ها از آن استفاده مي شود و از اين رو مثنوي هم قالبی برای حماسه است و هم داستان های غنایی . همچنين قالبی متناسب براي ادبيات تعلیمی منظوم نيز هست و مخصوصاً صوفيه برای اِرایه ی آموزه های عرفانی گونه ی خود از آن استفاده می کردند.
به طورکلی می توان گفت که از مثنوی در موارد
چهارگانهی زير استفاده می شود:
۱- براي داستانهای حماسی و تاریخی مثل شاهنامه فردوسی و گرشاسبنامهی اسدی طوسی.
۲- برای داستانهای عاشقانه يا صوفيانه مثل خسرو و شيرين یا لیلی و مجنون و سلامان و آبسال .
۳- برای طرح آموزههای صوفیانه و مضمون عرفانی مرام مثل حديقه الحديقه سنایی غزنوی و منطق الطير عطار نیشابوری و مثنوی معنوی مولوی عزیز . روح همگی سفر کردگان ازین دنیا شاد
۴- برای طرح مطالب ادب تعلیمی و اخلاقی مثل بوستان زنده یاد سعدی شیرازی.
- وزن مثنویهای حماسی معمولاً در بحر متقارب (فعولن ) و وزن مثنویهای داستانی و حکایات معمولاً در بحر هزج ( مفاعیلن) و گاهی هم در بحر خفيف مثل هفت پيکر حکیم نظامي گنجوی هستند.
- مثنوی یکی از قوالب ویژه برای شعر فارسي است و در ادبيات عرب ، سرودنش رواجِ چندانی ندارد.
مثلاً : مثنوی زیبای حماسی فردوسی عزیز در بحر متقارب:
به نام خداوند جان و خرد
کزين برتر انديشه بر نگذرد
خداوند نام و خداوند جاي
خداوند روزي ده رهنماي
خداوند کيوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهيد و مهر
ز نام و نشان و گمان برتر است
نگارنده بر شده پيکر است
به بينندگان آفريننده را
نبيني مرنجان دو بيننده را
- مثنویهای حکایتی ، اغلب در بحر هزج( تکرار مفاعیلن ) نگاشته می شوند.
هزج ، در لغت سرودخوانی و ترانه و آواز ترنّم است و در اصطلاح عروضی بحری است که از تکرار جزو و رکن (مفاعلین ) پدید آمده باشد . بحر هزج را بدان جهت به این نام خوانده اند که بیشتر آوازها و سرود های اعراب بر این بحر است.
اصل بحر هزج « مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن» یعنی « بحر هزج مثمّن سالم » است و کلاً دارای پانزده زحاف است که بخش مسدّس آن در مثنوی نگاری اغلب محذوف بکار می رود .
مفاعیلن مفاعیلن فعولن: هزج مسدس محذوف :
الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی وان دل همه سوز
که دلگویهی مازندران شما از این انواعِ معمول که چندتا مثال در بالآ شمردم ؛ نیست . بلکه بحر خاصّی هست با حضور زحاف ( احذ ) .
شعر زیبای (مازندرانیها) مرا یادآور شاعر ارجمند علی معلّم است .
علي معلّم از آغازگران حركت تحوّل آفرینی در وزن مثنوي سرایی است
عـلي مـعـلّم شـاعـر پُـرآوازه مـعـاصـر در تـطـوّر قالب (مثنوی) اغلب در حوزهی شعر مقاومت و شعر عـاشـورایی ، نـقـش تـعـيـيـن كـنندهای را ایفا داشته است و شعرای جوان با الهام از شيوهی بيانی و اسـتـفـاده از اُوزانی كه او برای اوّلين بار در قلمرو شعر مقاومت و حوزه شعر عاشورا به كـار گـرفـت ؛ سعی ارزشمندی در رسـايـي و شـيـواییِ شـعـر خـود دارنـد و دامـنـه اين تـأثـيـرپذيری را حتّي مي توان در آثار شاعران كشورهای همسايه خصوصاً افغانستان مشاهده كرد.
( مـسـتـفـعـلن ، مـسـتـفـعـلن ، مـستفعلن ، فَع ) وزن عروضی تقریباً جديدی است كه برای اوّلين بار در عصر معاصر تـوسـّط ایشان در قـالب (مـثـنـوی) راه يـافـتـه است و مـورد اقبال و توجّه ادب دوستان قرار گرفته است:
روزی كه در جام شفق ، مُل كرد خورشيد
بر خشکچوبِ نيزه ها ، گُل كرد خورشيد
شيد و شفق را چون صدف ، در آب ديدم
خورشيد را بر نيزه ، گویی خواب ديدم !
خورشيد را بر نيزه ، آري اين چنين است
خورشيد را بر نيزه ديدن ، سهمگين است
من زخم خوردم ؛ صبر كردم ؛ دير كردم
من با حسين از كربلا ، شبگير كردم
فريادهاي خسته، سر بر اوج مي زد
وادی به وادی خون پاكان موج مي زد
بيدردْ مَردم من خدا بيدردْ مَردم!
نامرد مَردم من خدا نامرد مَردم!
از پا حسين افتاد و ما بر پاي بوديم
زينب اسيري رفت و ما، بر جاي بوديم!
از دست ما بر ريگ صحرا ، نطع كردند
دست علمدار خدا را ، قطع كردند
نوباوگانِ مُصطفي را سر بُريدند
مرغان بستان خدا را پر بريدند
در برگريز باغ زهرا، برگ كرديم!
زنجير خاييديم و خوابِ مرگ كرديم!
چون بيوگان ، ننگ سلامت ماند بر ما
تاوانِ اين خون تا قيامت ماند بر ما (شعر از علی معلم)
روزي كه در / جام شفق / مُل كرد خور / شيد
مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / فع
ايـن وزن عـروضی مـطـنـطـن كـه از مـشـتـقـّات بـحـر رجـز مـثـمـّن كـامـل (چهار بار تکرار مستفعلن) است به خاطر دارا بودن جاذبههای حماسی و عاطفی و ضربآهنگ هاي دامنهدار خـود ، مـورد اقـبـال بـسـيـاري از مـثـنـوی سـرايـان داخل و خارج از كشور (همسايه های شرقی) قرار گرفت و آثار پرشوری در زمينه شعر مقاومت و شعر عاشورا در قالب مثنوی و با استفاده از همين وزن عروضی آفريده شد.
اين فصل را با من بخوان باقي فسانه ست
اين فصل را بسيار خواندم ؛ عاشقانه ست
مستفعلن مستفعلن مستفعلن فَع
یعنی : ( بحر : رَجَز مثمّن احذ ) .
که شعر بسیار زیبای شمااز همیننوع بحر عروضیاست .
و اما دربارهی استان زیبا و سرسبز شمالی کشور عزیزمان مازندران یا همان تپورسی یا تپورستان یا طبرستان .
مردمان بومی مازندران قبل از ورود آریایی ها به این سرزمین ، به شیوه چادرنشینی و رَمهداری زندگی می کردند. در تیره درمیان آن های متمایز بوده اند، یکی تپورها، که طایفه ای جنگجو بوده و نام قدیم مازندران یعنی طبرستان یا تبرستان نیز منسوب به این قوم است و دیگری آماردها که در اطراف آمل فعلی سکونت داشتند. واژه مازندران که از نظر جغرافیایی بخش بزرگی از تبرستان بوده است، در حوالی سده هفتم هجری قمری جانشین نام تبرستان شد. به نوشته مورخان، اولین شهر بان تبرستان آتوفرادات از خاندان اشکانی (پارتی) بوده است و در زمان ساسانیان، آل گشنسب و بعد از آن آل کیوس سو خراپیان یا آل زرمهر و آل قارن بر این سرزمین حکومت راندند.
گیل گیلانشاه، نخستین حکمران تبرستان در دوره اسلامی است. بعد از او پسرش دابویه، سلسله آل دابویه را بنیاد نهاد و سپس سلسله های پادوسبانی و قانونوندی و در نهایت سلسله باوندی در مازندران تحت فرمان خلفا و یا سلاطین دیگر حکومت کردند. در سال ۲۵۰ هجری قمری، علویان در تبرستان به قدرت رسیدند. از دیگر حکومت های مهم محلی، سادات مرعشی را میتوان نام برد که در قرن هشتم و نهم هجری قمری در این سرزمین فرمان راندند. در زمان شاه عباس اول صفوی حکومت های محلی از بین رفته و ایران زیر نظر حکومت مرکزی قرار گرفت.
پیشینه تاریخی مازندران مؤید آن است که جای جای این ملک، تجلی گاه تمدنی غنی از اسلاف هوشمند ما بوده و امروز، شناخت و حفظ این فرهنگ، وظیفه ای سترگ است که بر دوش نسل حاضر نهاده شده است.
وصفی که حکیم فردوسی از زبان دیو رامشگر از مازندران در شاهنامه اش می آورد و این دیو از شهر مازندران به دربار کیکاووس آمده است:
چو رامشگری دیو زی پرده دار
بیامد که خواهد بر شاه بار
چنین گفت که از شهر مازندران
یکی خوشنوازم ز رامشگران
به بربط چو بایست برساخت رود
بر آورد مازندرانی سرود
که مازندران شهرِ ما یاد باد
همیشه بر و بامش آباد باد
که در بوستانش همیشه گل است
به کوه اَندرون لاله و سنبل است
هوا خوشگُوار و زمین پر نگار
نه گرم و نه سرد و همیشه بهار
نوازنده بلبل به باغ اندرون
گرازنده آهو به راغ اندرون
گُلاب است گویی به جویَش روان
همی شاد گردد ز بویش روان
دی و بهمن و آذر و فَروَدین
همیشه پُر از لاله بینی زمین ... ( شاهنامه، ج اول، ۱۴)
این وصفِ زیبای حکیم فردوسی از مازندران و طبیعت آن همان است که امروز در این منطقه می بینیم و نشان می دهد فردوسی نیز مازندرانِ در اثرِ خود نمایان را گویا همین ناحیه می دانسته است.
وجودِ برخی از نامها که با گذشتهی اساطیری پیوند دارند از جملهی این مکانها شهرهای آمل، ساری، تَمیشه (که امروزه در شهرستان نور به تمیشان معروف است)، بَشمَن و وجود روستاهایی به نام منوچهرکلا ، افراسیابکلا و نیز اینکه در خانِ ششم شاهنامه ، رستم ارژنگ دیو و گروهی از دیوان را می کُشَد و به کوه اسپروز باز می گردد.
اسپروز با اندکتغییری در تلفظ نام روستایی در کوهپایه های نور است و مشهور :
همی رفت کاووس لشکر فروز
بزد گاه بر پیش کوه اسپروز
و دیگر جشن تیرگان و ارتباط آن با منوچهر و افراسیاب و پرتاب تیرِ آرش از البرزکوه برای تعیین مرز ایران و توران همین البرزی که در جنوب مازندران قرار دارد؛ آیا در هیچ جای نقطه جغرافیایی جهان کوهی بدین نام است؟
اصرار نداریم که این جاها همانی است که در حماسهی فردوسی ذکر گردیده ؛ حتی اگر بعدها نیز نامگذاری شده باشند باز هم نشان دهنده ی علاقه مردم این مناطق با گذشته ی اسطوره ایِ آن است.
نکتهی مهم این است که مکانها در اسطوره و حماسه وجود دارد اما بسیاری مواقع دقیقاً منطبق با مکانهای جغرافیایی این روزگار نیستند؛ آیا مرزِ جغرافیاییِ توران در شاهنامهی حماسه فردوسی مشخص است؟
مورّخان برآنند که ایرانِ بزرگ مورد تهاجم آریایی ها قرار گرفته است و ایشان نتوانستند بر تمام سرزمین های این جغرافیای بزرگ دست یابند.
دکتر ذبیح اله صفا می نویسد:
”مهاجمین آریایی برای گشودن مازندران و دیلمان بیش از هر جا رنج بردند… سلسله جبال البرز و جنگلهای انبوه آن با موانع بیشمار دیگر و حیوانات وحشی و درنده کوهستان ها و جنگل های مازندران همه جا سد راه مهاجمان آریایی بود . (حماسه سرایی در ایران ۶۶ – ۶۰۵ ).
پس اولین مانع تسخیر و تفوق مهاجمان جنگلهای انبوه در این سرزمین بود، همان جنگلهای انبوهی که در دامنه البرز کوه مشاهده می گردد.
مانع دوم تسلط مهاجمان، ساکنان این منطقه “دیوان” بودند.
ابراهیم پورداوود نوشته است: مازَن mazana : مازندران که بارها نامش در اوستا و دینکرت آمده است همین منطقه طبرستان ، ایالت مجاورِ گیلان است و”دیوانِ مازنی”و دروغ پرستان ورن(دیلم، گیلان) مذکور در اوستا هم ساکنان قدیمی طبرستان و گیلانند که چون از دین قدیمی آریایی! خود دست برنداشتند و به آیین زرتشت نگرویده بودند ؛ مرزنشینان ایشان را به لقبِ دیو خوانده اند(برگرفته ازمجله ایرانیان سال دوم، جلال متینی ص۵).
درست است که “دیو” نام همگانی آفریدگان و کارگزاران و دستیارانِ اهریمن است که در آفرینش اهورایی ایستاده و به پَتیارگی با آن در ستیزند ؛ اما نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران ستودنی بوده اند چنانکه دِوا در سنسکریت تاکنون به مفهوم خداوند ( معنی اصلی آن فروغ و روشنایی است) باقی مانده و از همان بزرگداشت دیرینه برخوردار است. (اوستا، گزارش جلیل دوستخواه، ۹۸۸)
استاد صفا دربارهی هنر و فضیلت دیوان می نویسد: ”تمدن و هنر دانش ایشان از آدمیان بیشتر است ؛ چنانکه خط را به تهمورث آموختند و به فرمان جمشید خانهها ساختند و حتی در گرشاسبنامه اسدی طوسی آنجا که از جزیره دیو مردمانی سخن می رود ؛ بسیاری از خصایص زندگی شهرنشینی و مَدنیّت به آنان نسبت داده شده است.(حماسه سرایی در ایران۶۰ ).
پس دیو نزد هند و ایرانیان باستان گروهی از پروردگاران و به مفهومِ خداوندان کدخدایان کاربلدان بوده است و امروزه نیز در زبانهایی که خویشاوند زبان فارسی است به معنی خدای در مفهومِ کاردان بکار رفته است.
نتیجه این که پارهی دیگر مازندران، هندوستان است به سبب همین مرز اعتقادی و فرهنگی شاید به همین دلیل مازندران حماسه فردوسی را هندوستان پنداشته اند.
در مازندران امروز نیز دیو در بعضی از واژگان به مفهوم باشکوه و خیلی سترگ و بزرگ بکار رفته است چشمه بزرگ را دیوچشمه (در کجور نوشهر) می گویند.
وجود بعضی از اسامی اشخاص چون دیو سالار، دیو و دیو زاد در رویان مازندران از نفوذ دیوان در این ناحیه حکایت می کند به عنوان مثال”در قرن شانزدهم میلادی قبیله ای به نام دیو در مازندران سکونت داشته است (جهان اسطوره ها ص۱۶۵ ).
حال چگونه این کدخدایان ، پلید معرفی شده اند این است که قلم و قدرت در دست ایزدان بود و ”درخشانترین اصول مقدس کیش زردشت انکار و ستیز با دئوه های نیرومند بود که بی شک بسیاری می پنداشتند چنانچه لعتشان کنند مکافات خواهند دید (آیین زردشت، ۱۸۵ ).
وجود برخی از باورهای کهن در مازندران امروز خصوصاً غرب مازندران حکایت از این دارد که مردم این مناطق در گذشته های دور با ایرانیان مرکزی اختلاف عمده داشتند.
یکی از این کهن ترین باورها جاودانگی “مار” است. در اسطوره “مار” نماد تولد دوباره است چون هر سال پوست می اندازد و تولد دوباره دارد .
همانگونه ای که این باور در یکی از قدیمی ترین اساطیر یعنی گیل گمش وجود دارد:
”گیل گمش” بعد از مرگ انکیدو به جستجوی زندگی جاوید سفر می کند و سرِ آن دارد که رازِ مرگ را دریابد. به نزد جدّش اوت نه پیشتم (utana pishtim) می رود تا راز مرگ و زندگی را از او بپرسد… اوت نه پیشتم او را به نبات حیات که در قعر دریاست و خاصیت جاودان کنندگی دارد رهنمون می شود و می گوید: هر آنکه از آن بخورد ؛ جوانی او بر خواهد گشت. گیل گمش گیاه را می رباید اما چون به شستشوی خود می پردازد تا بعد از آن گیاه مرموز بخورد ماری آن را می رُبایَد و می خورد و جاودانه می شود (به نقل از انواع ادبی ۹۹ – ۹۸ ).
در گذشته مارانِ سیاهی در خانههای کاه گِلی زندگی می کردند ( ابتدای دریای آستارا می توانید این ماران سیاه را اکنون نیز ببینید ؛ همانجا که مسجدبازار شهر آستارا هست و رود به دریا می رسد ) و به خانه مار مشهورند ؛ مردم بر این باورند که نباید آن مارها را آزار نمود و کُشت زیرا آنها می مانند در حالی که مردم خانه می میرند؛ این یعنی جاودانه بودن مار. حال آنکه”مار” در باور ایرانیان و نیز در اوستا چنین نیست. بلکه برعکس نمادی از خوی بد و منش پلید و اهریمنی است.
اکنون نیز روستایی بنام مارگیرده و فامیل هایی بنام مارگیر در مازندران وجود دارند.
با توجّه به این قراین جغرافیایی، تاریخی و فرهنگی؛ مازندران می تواند هند یا هر جای دیگر باشد به مرکزیت مازندران کنونی با پاره ها ی فرهنگی جدا افتاده از کشورمان در مناطق دیگر، همانگونه که ایران، افغانستان، تاجیکستان با مرکزیت ایرانِ کنونی یک کشور واحد هستند.
که در شاهنامه هم کیکاووس پادشاه ایران برای الحاق این مناطق و غلبه بر این فرهنگ و تمدن کهنتر و صدور کیشی نوآیین (زردشتی ) به مازندران حمله می کند. د رآخر این که از اصطلاحِ هندواروپایی که در اصل متعلّق به زبان ایران سترگ تمدن پرورمان است غافل نباشیم.
💎 کتب و مقالات مفید در این زمینه (منابع و ماخذ) :
- آیین زردشت ، مری بویس ، ترجمه ابوالحسن تهامی، چاپ سوم ، انتشارات نگاه تهران ، ۱۳۸۸.
- از اسطوره تاریخ ، دکتر ابوالقاسم پور،
- انواع ادبی ، دکتر سیروس شمیسا، چاپ دهم ، انشتارات فردوس، تهران۱۳۸۳ .
- اوستا، گزارش و پژوهش دکتر جلیل دوستخواه، ۲ جلد، چاپ یازدهم، انتشارات مروارید، تهران ۱۳۸۶٫ .
- جهان اسطوره ها، هنر یتاکال و دیگران، ترجمه عباس مخبر، جلد ۲، نشر مرکز، تهران ، ۱۳۸۹ .
- حماسه سرایی در ایران، استاد ذبیح اله صفا، چاپ چهارم، امیر کبیر، تهران ، ۱۳۶۳ .
- شاهنامه فردوسی ، تصحیح ژول مول ، جلد اول، چاپ پنجم، انتشارات آموزش انقلاب اسلامی، تهران ، ۱۳۷۰ .
- مجله ی ایرانیان ، سال دوم، جلال متینی.
- معلم علی ، گـريـه اشـک ، انـتـشـارات سـرور، چـاپ دوم، سال 1376، صص 191 و 192.
- گیلان و مازندران از نفیس ترین ثروت های عظیمِ ایران زمین مان هستند که بایست برای حفاظت تمامی ارگان هایشان از آب و خاک و منابع طبیعی و مردمان عزیزشان در اهمّ ِ عنایاتِ دولت و ملّت بیش از پیش باشد انشاء الله .
- به نظرم منظور پیشینیان از جاودانهبودن کسی و موجودی یا حالتِ رویینتنی یا همان نامیراییِ برخی کاراکترهای اسطوره ها همان سختجان بودن و دیرشکستپذیری و اقتدارسوییِ امروزی ها باشد ؛ زیرا که نامیرایی ( منظور از مرگ ، مرگِ تنی این دنیوی) فقط یگانه خداست .
- یک پی نوشت هم اضافه نمایم به بیت زیبای فردوسی عزیز که در بخش توضیحِ مثنوی آن بیت را آورده ام که می گوید :
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دوبیننده را ..... (فردوسی)
که این بیت حکیم فردوسی از معتزلی مذهب بودنش خبر می دهد و فردوسی شیعه بود در حالی که برعکسِ ایشان حکیم نظامیگنجوی که جزو اشاعره باوَرها بود می گوید :
دید خدا را که خدا دیدنی ست
دیدنی و دیدنی و دیدنی ست .... (نظامی گنجوی )
برای اغلاط احتمالی املایی ببخشیدم لطفاً
در پناه حق و اللهُ علیم الخبیر
بااحترام - دوشنبه ۲۶ تیرماه ۱۴۰۲