چهل شعر سروش
از استاد سعید عندلیب
(۱)
یک روز بیا فرار کن از غم
تا کلبه ی عاشقی بیا با من
یک چای به دست من بده تا من
پرواز کنم به عرش چشمانت
(۲)
باغ پر یاس بوی غم میداد
خبر از رویش ستم میداد
داسدر دست میرسید خزان
تا گل و سبزه را وجین بکند
(۳)
قصه ی آشفتهحالیهای خلق
داستان سفرهخالی های خلق
جملگی را با تو ای سیگارجان !
کاش میشد دود کرد
(۴)
از لبانش زلالِ شربم داد
بوسههایی به قصد قربم داد
وای بر من چهقدر سربم داد
آخرم را خدا بهخیر کند
(۵)
با نگاهت بهار میآید
باغ عشقم به بار میآید
برلبان تمشکیات ای گل !
بوسه ی عندلیب را عشق است
(۶)
من بودم و غم بود
شب بود و تنهایی
بر بخت من تابید
مهتاب چشمانت
(۷)
واجدانِ شرایط مرگاند
این ستمکارهمردم بیدرد
فرقه ی نابرادرِ نامرد
درد شهرم به جان شان بخورد
(۸)
پاییزسیرتان
دست دروگران بهغلط داس میدهند
داغ بنفشه بر جگر یاس مینهند
نفرین نثارشان
(۹)
این شهر بیپناه
معصوم و بیگناه
در چاه اشک و آه
افتاده ای دریغ !
(۱۰)
یار دردآشنای مردم بود
در کفاش بوی نان گندم بود
برلبش غنچه ی تبسم بود
پدرم را خدا بیامرزاد
(۱۱)
از دست شما امان نداریم
در سفره طعام و نان نداریم
دیگر به خدا توان نداریم
شرمنده ی کودکان خویشیم
(۱۲)
دختر مهربان دریا بود
گل زیبای باغ رؤیا بود
عاشق عندلیب شیدا بود
بوسههایش مرا تکان میداد
(۱۳)
ای عشق برام دلبری کن
در باغ دلم صنوبری کن
باز از سر خویش روسری کن
مستانه بیا بغل بگیرم
(۱۴)
در گذرت فرش دل انداختم
با همه ی نیک و بدت ساختم
هی غزل از چشم تو پرداختم
کاش که در تو کمی احساس بود
(۱۵)
زندگی شعر شوق آبادی ست
زندگی عزم جزم فرهادی ست
زندگی سیب سرخ آزادی ست
زندگانی ست جویِ در جَرَیان
(۱۶)
چون شعلهمان برفروزید
این سینه ها را بسوزید
لبهایمان را بدوزید
ما منکِر اصل تانیم
(۱۷)
هنروران همگی بینصیب در مشهد
هنر غریب و ادب هم غریب در مشهد
غریبتر ز همه ، عندلیب در مشهد
خدا بهخیر کند آخرِ خراسان را
(۱۸)
دزدان آزادی
سرگرم شیادی
امن است آبادی
بردار شالت را
(۱۹)
حمله بر باغ ارغوان کردند
سینه ی سرو را نشان کردند
قبض ها را همه گران کردند
به جز از قبض روح ایرانی
(۲۰)
از شهر خود این غریب را راندی
از خانه ی دل حبیب را راندی
ای باغ گل عندلیب را راندی
تنهاشدهام سرت سلامت باد
(۲۱)
پگاهِ رفتن
زلال و روشن
نشسته در من
شکوه یادت
(۲۲)
من، بیپناه ماندهام و تبدار
با ریسمانِ بندگیاش بر دار
از یاد برده اَست مرا انگار
یزدانِ مهربانِ دلآرامم
(۲۳)
بانو بیا و جهلزدایی کن
در باغ عشق نغمهسرایی کن
گیسوی خود کمند رهایی کن
گُردآفریدِ عرصه ی میهن باش
(۲۴)
به تاکزارِ نگاهت بهمهر بارم ده
دو بوسه از لب چون سیبِ آبدارم ده
بغل بگیر مرا و چنان فشارم ده
که در تو حل بشوم مثل قند در چایی
(۲۵)
چنان باغ گل یاسی
جنونانگیز احساسی
مرا مجنون خود داری
زبس ای عشق ! لیلایی
(۲۶)
نگاهم به سویت، پناهم به تو
امید شب و صبحگاهم به تو
نگاهت به باران ،نگاهم به تو
تو در غربت و من دراین بی کسی
(۲۷)
چون اشک زلال تابناکم من
افتاده ز چشمهای تاکم من
از تشنگی ای عشق ! هلاکم من
یک جرعه ی بوسه از لبت لطفاّ
(۲۸)
حقّ خدا، حقّ نبی، حقّ ناس
خزانه ی پر زر و پر اسکناس
اِختَلَسَ یَختَلِسُ اختلاس
شاعرما ساز غزل میزند
(۲۹)
شورِ آواز در قفس افتاد
شوق پرواز در قفس افتاد
شاعری باز در قفس افتاد
تا شبیخون به باغ زد پاییز
(۳۰)
عفریت غم میگریزد
دیو ستم میگریزد
شب نیز هم میگریزد
از برق تیغ سپیده
(۳۱)
عریانتنیّ باغ
غمزاری کلاغ
رنج است و درد و داغ
برجان عندلیب
(۳۲)
از طنین نگاه لرزانت
سرخی چشمهای گریانت
موی آشفته و پریشانت
شیخ تحریک شد به دارت زد
(۳۳)
زابتدا معیّن بود
مثل روز ،روشن بود
روشن و مبرهن بود
سرنوشت روباهان
(۳۴)
ناگهان تاب خورد ابرویش
شد هزاران نگاه همسویش
آبشار طلایی مویش
تا سرازیر شد ز پشت حجاب
(۳۵)
جان زخمی و تن زخمی
مادر وطن ،زخمی
آزادی من ، زخمی
از هجمه ی پاییزان
(۳۶)
صحرای دل، لالهزار است
شهری به غربت دچار است
مام وطن سوگوار است
غمهای دنیا سوار است
انگار بر شانه ی ما
(۳۷)
یار خوب است مثل گل باشد
مستیآور شبیه مُل باشد
اندکی هم تُپلمپل باشد
پسرآور چهارقل باشد
نشنود خانم خودم ، صلوات😂
(۳۸)
شعلهگون داغ میشوی گاهی
آتش تاق میشوی گاهی
چه بداخلاق میشوی گاهی
خشم و چشم تو توأمان زیباست
(۳۹)
بانوی قصر دلبری !
فیروزه ی انگشتری !
یک بوسه ی نیلوفری
نذر لبانم میکنی؟
(۴۰)
گفته بودم به خلوتت آیم
تا حوالی دولتت آیم
سمت خواف محبتت آیم
ای دریغا دریغ ! واماندم
سعید_عندلیب
(خراسان جنوبیَ_ بیرجند)
زیبا و طولانی بودند