من و زخمه و تار
من و این زخمه و این تار،
سه رفیقیم دراین راه
گاهی درمیانِ این راه ، زخمه میخلد ،
میان این سیمهای راه راه
دنیام همه گُر میگیرد ،
درغریبانه ی این راه
ازصدایش همه صحرا ، گُر میگیرد
دگر یکسو ما سه تائیم و،
سوی دیگر، رقصِ اموات
اموات ، بیشتر دوست دارند ،
با ناله های سیم برقصند و،
با زخمه های دلها ،
چون رهایند ز اَفواه *
آدمیزاد ، دوباره نوزادی اش گُل میکند ،
درکنارِ اَبواه **
درمیانِ ارواح ، گاه فرزندی ،
مسن تر مینماید ، از مامَش و باباش
درمیانِ آن شورِ غریبانه ی ارواح
هنرهاست که درآنجا، جان میگیرد ،
درمیانِ آنهمه ، ادا اطوار و، احوال
این موسیقیِ پُرسوز،
به درازا میکشد در قرون و ادوار
تازه حس میکنم ،
ازجنسِ ابدیم ما ، یعنی چه ، دراین راه
یعنی باید بترسم ؟ چون اینهمه اشباح ،
سایه هایی اند ، همه ز ارواح
درگوشه ی این غار،
زخمه ای و تاری هویداست
نگاه میکنم به دیواره ی این غار
من حک شده ام میانِ الواح
*افواه = دهان ها
**ابواه = پدر و مادرش
بهمن بیدقی 1402/3/13