همچو رعدی وحشی
سهمم از دریای دنیا ،
فقط غرق شدن بود
ز اسبِ سرکش اش ،
فقط مَلَق شدن بود
انگار،
عقده ی این تنِ وامانده فقط ،
خلق شدن بود
بعد هم عصبانیتی همچون ،
رعدی وحشی ،
تَلَق تولوق و نعره ای و،
برق شدن بود
مثلِ برق ، همه چیز گذشت و،
من ماندم و مرگی ،
انگار ثمرم برگ شدن بود
درست است برگ ، میوه نیست اما ،
برگ هم ، جزئی ازاین درختِ زیباست
اما آن طناب ، چه فشاری ، بر کلماتی ،
همجوارِ با ، عرضِ اندام و،
حضورِ این حلق شدن بود
خفگیِ غرق و، دار
هردو می کُشد مرا
باید انتخاب کنم
فرقی نمیکند
نتیجه شان یکی ست
افسوس ام ،
نداشتنِ روحیِ لطیف ، همچو شیشه و،
ناهماهنگیِ با یارم ، همچون آینه ،
درعوض ، حالتِ قلابیِ طلق شدن بود
مهم این بود که دچارِ قهقرا نگردم
که گشتم
عاقبتم ، سُر خورْد از این سرازیری
انگار که عاقبتم ، تبدیل شدنم ، به چرخ شدن بود
چرخِشِ عمرم دراین چرخ و فلک ،
چرخید و چرخید
تا به اینجا رسیدم
ولی وقتیکه خواستم زندگی ام ،
بچرخد ، نچرخید
شاید این برای رخنه کردنِ تن ،
این نخودِ هر آش
و درگیری و یکریزْ دچارش ،
به ریای این دلق شدن بود
همه شیرینی ام وارفت
غمِ بی حدم ،
ازاین تلخ شدن بود
ظلمِ ظالمینِ ظلمت زده ی دنیا ،
مرا دیوانه میکرد
دلشوره ام از اینهمه بی عدلی و،
جاری دراین سیلِ پُر از،
فرق شدن بود
باید این دندانِ لق را ،
می کندم و می انداختم دور
همواره امیدم ،
به این رها شدن ،
ازاین طرد و،
به این ، لق شدن بود
بهمن بیدقی 1401/12/10