با پدر همسفر شو
از صفر عاشقی
بیا بازگردیم
به دوران کودکی
بی خیاله آینده باشیم
از زمان حال جدا
دو پسر بچه بازیگوش
هر دو در سن ده سالگی
می رویم در دل دورآن قدیم
درست به سی و دو سال پیش
به گذشته های دور
که در کوچه پس کوچه ها یش
شادیهایم را گم کرده ام
خنده هایم در مسیره مدرسه
جا مانده است
اشتیاقی در من
که می خواهم در آسمان رقص باد بادکم را ببینم
من چه می دانستم باد او را بالا میبرد
و نباید بدوم
و همان باد در دل آسمان
نخ بادبادکم را پاره میکند
و نگاه نگرانم به باد بادک که باد اورا مبرد
و چه کودکانه اشکم در می آمد
گل پسرم ....
این خانه را میبینی
تمام خاطرات کودکی ام در این خانه اتفاق افتاده
از خشت به خشت و آجر به آجر
صفا و سادگی را میتوان دید
در حیاط این خانه چاله ای کنده بودم
از ترس پدربزرگت طیله هایم را در آن مخفی میکردم
و یک روز که از مدرسه آمدم
حیاط خانه را موائیک کرده بودند
من سادگی را دوست دارم
صفا را دوست دارم
دهه شصت
دهه نفت..چراغ آترا..کرسی..بخاری هیزمی..
ده شصت یعنی خانواده پرجمعیت
نشسته اند به تماشای تلوزیون
چهارده اینج......
رضا دهقانی آمور