جمعه ۲ آذر
عنکبوت شعری از محمدرضا کریم پورآذر
از دفتر شعرناب نوع شعر سپید
ارسال شده در تاریخ جمعه ۸ ارديبهشت ۱۴۰۲ ۰۱:۰۴ شماره ثبت ۱۱۹۷۱۳
بازدید : ۲۸۲ | نظرات : ۳۲
|
دفاتر شعر محمدرضا کریم پورآذر
آخرین اشعار ناب محمدرضا کریم پورآذر
|
قصه از این جا میشه شروع ننه
در گذشته ی تاریک و دور
تو دامنه ی کوه بلور
پیر مرد چوپونی بود رو به افول
تنها با دخترش زندگی میکرد اونسوی رود
صبح گله رو به چرا می بردن تو دشت
پشت مرتعِ سبزِ علفزارِ بی حد و مرز
وقتی می فهمیدن که مشرق رو ترک کرده طشت زرین فلک
برمیگشتن به ساده تر شدن
دختر زیبا بود با یه خال گوشه ی لب
و چشمای سیاه و کشیده مژه های بلند
گرچه تموم روز میتابید نور، اما شب تو سیاهی موهاش با
صورت ماهش بود تو جنگ
می رقصیدن باهم دامن کوتاهشو باد بدون زادگاه با موی بازش
آوازه ها از پیچ و تاب زلف پریشون رسید به شهر پریون که بود تو انتظارش
دختر از روی فروزان و یار و گونه ی سرخ
فقط گذر مهتاب دید و غروب دلخور
تو کوزه عشقو افطار میداد به روزه ی گل
نمی دونست تو نبودش طعم گلوله ی سرب رو
گذشتن روزای ساده شد تباه
تاریکی ظلم رو پهنه ی دشت سایه گستراند
باد آشفته خبر از رفتن نور رسوند به گوش جادوگرِ شومِ کاخ عقلا
پس، بقصد اکسیر از شمع و نور و آدمیزاد
می شدن راهیِ کوه بلور و تو همین حال
جادوگر چوبه ی دار به پا میکرد توی دیگ
چون اون میخواست کل گستره ی پوچ و میراث
خلاصه ننه جونم برات بگه خلاصه
تو دشت انتظار بی حاصل از تبار باغچه ی خالی شده از شقایق های فریب خورده به غروب گوشه ی طاقچه بود که سرانجام
پسر رو بذر خون همسفر باد شد
رفت و گذشت از بزم مقیم جور
جایی که باد مسافر از دست بریده گفت
پسر شنید زمزمه هارو و شد مرید صلح
با خودش گفت تا روزی که تموم این جنگ نشه
من باید بمونم تو این زمین یخ زده
اما کی خبر از دل تنگم داره که لک زده واسه حتی یه مهمون سر زده
پسر چه بی خبر از مقصدش سوار بود به مادیان
پسرک نام مستعار خواب بود
به تاختن دور شد از برهوت شهر
رفت تا نزدیک تر بشه به ارغنون دشت
اما عنکبوت دهر، می تنید تار
و جادوگر چوبه ی دارشو میکرد بیدار
در همین حال دخترک بذر نگاهشو کاشت
تو خواب این گرده افشونیای بی خریدار
نه اتفاق بود نه اشتباه که دلش لرزید
مثل درخت پشت پرچین از کرشمه لبریز
نه لنگه کفشی به جا مونده از طلسم نه زخمی
اما پسرک یه دل نه صد دل شد تشنه ی تصمیم
پرسید از شقایق دشت سراب رسیدنو
که جهان خلق شد از یه سوال تا شنیدن
اما جون ننه بدون تاریخ یه فی البداهه است
دنبالش بگردی پیدا میشه تو قصه هام هست
ازش یکم بگذریم خب ، کجا بودم؟ آها
داروغه بی رمق گفت امنیت رخت بر بسته رفته از کوی و برزن، از غروب هیبت دشت
رعیت می خرید سوراخ موشو به قیمت فقر
جمعی اتباع قدرت بودن، به ظاهر داد می زدن قدرت رو باید بود
اما تعادل همیشه برقراره دلبرکم
قدرت تو ختم میشه به ضعف مظلوم
ذره ای ناخالصی می کنه جهانو کن فیکون
برف باریدن می گرفت و تپه خزون
انگار عنکبوتا رو همه چی تار می تنیدن
که سفید میشد به تن طبیعت رخت عروس
اما پسر رو می شد دید هنوزم غرق در خون
تموم شبو جنگید، اون چون تموم کاری که بلد بود جنگیدن بود
می گفت یار من جز این کاری بلد نیستم
پسرک نام مستعار باد بود
به تاختن دور شد ابر تیره از چشمای سرد
رفت اون سوار و با خود یک تار مو نبرده کولی وقتی شب چشمامو می بست
محو می شد می رفت
|
|
نقدها و نظرات
|
۱۴ ساعت پیش سلام و احترام استاد عزیز تشکر بابت حسن نظرتان حتما نکته ای که فرمودید مدنظر قرار خواهم داد. | |
|
بسیار ممنونم بابت وقتی که گذاشتید و مطالعه نمودید. ان شاء الله نکته ای که فرمودید مدنظر قرار خواهم داد. | |
|
سلام و نور بله استاد ارجمند. ممنون از نظرتان | |
|
حضورتان بسیار ارزشمند است. | |
|
و درود ها بر شما خواهر محترم. حضورتان باعث دلخوشی است. | |
|
ممنون بابت حسن نظرتان | |
|
و هزاران درود بر شما استاد گرانمایه ان شاء الله همیشه سلامت باشید. | |
|
بسیار سپاسگزارم بابت حسن نظرتان | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و طولانی بود