زِپِرتی
زپرتی* شده بود همه افکارش ،
وقتی آمد ز پارتی
این همان آدمی بود که به خیالش ،
میخواست بمانَد ، آرتی**
ولی حالا شده بود ، یه قِرتی
فکرش را بکن !
ازخیال تا واقعیت ،
آنهم تغییری بمثابهِ سماء تا به زمین
آنهم درمیانِ همخونیِ مشروب
آنهم درمیانِ اعتقادهایی ، همه مقلوب
یا مقلب القلوب !
برس به دادِ این جوانانِ عزیز،
که رو به چاهی اند ،
به سرعتِ قِرقی
چه زود میرسند به عمقِ چاههای سقوط ،
به سرعتِ برقی
چه زودهم میشکنند
چونکه هستند ،
به ظرافتِ آینه و، شیشه و طلقی
هردم ناله هایی ، میآید ازآن چاهِ سقوط ، ز حلقی
عجب بیگانه خُلقی
عجب لجباز خَلقی
ببین بی عقلیِ یک مُشت ریاکار،
اعتقادها را چگونه ، همه چَپّه نموده
از سوی همانهایی که فکرمیکنند :
درمرکزِ رضوان و بهشتند ، درمیانِ یک مُشت حوری ،
فقط با بستنِ دَلقی
یک مُشت دلقک
که اعتقادهاشان ، به دردِ لای جرز میخورَد تنها
آیا این بیراهه هاست ، رهِ هیبتِ شرقی ؟
*زپرتی = الکی ، به درد نخور
**آرتی = پاک و مقدس
بهمن بیدقی 1402/1/14
بسیار زیبا و پر معنی است
مبین مشکلات جامعه