سه نوشته تقدیم می شوند و ادعایی مبنی بر شعر بودن هیچ کدام از نوشته هایم نداشته و ندارم. ارادتمند همگی سرورانم ، اعضای محترم شعر ناب، هستم.
نوشته شماره 1)
آدمای مهربون لبخند نمی زنن
خیلی هم نگات نمی کنن
آدمای مهربون دوست ندارن بدونی مهربونن
آدمای مهربون شوخی نمی کنن
آدمای مهربون یه خورده اخمالو هستن
یه خورده بی حوصله
یه خورده گوشت تلخ
ولی اینو بدون
اگه برات مشکلی پیش بیاد فقط اونا برات می مونن
آخرشم وقتی ازشون ممنون میشی
وقتی بهشون بگی که واقعا فرشته هستن
وقتی بخوای بغلشون کنی
انگار برق گرفته باشدشون
یه دفه میزارن میرن
آدمای مهربون
وقتی میرن
خیلی دور نمیشن
آدمای مهربون
وقتی هستن
خیلی نزدیک نمیشن
یادشون شیرین نیس ولی
همه گیره!
حرفاشون جالب نیس ولی
آدمو میگیره!
قلبت براشون نمیزنه
بجز وقتی که خیلی دیره...
نوشته شماره 2)
شکنجه می کرد
و
بوس!
می گفت : دوست دارد لب های خون آلودم را ببوسد
و گونه های اشک گرفته ام را
و بگوید :"آخ ! عزیزم چی شده؟!"
شکنجه می کرد
با هر نگاهش
و بوسم می کرد
با شکنجه هایش
عادت داشت کوشه گیرم کند
به هر وسیله ای
حتی اگر شده با کابل مرا بزند تا گیرِ گوشه بیوفتم
دوست داشت برهنه ام کند
از هر پناه
و
شکنجه ام دهد
با نگاه
دروغ نگویم
من هم خوشم میامد
از برهنگی
از نگاه
از چشمان درشت سیاه
از بی استرس شدن
از بی عار شدن
از لاابالی شدن
بعد از گریه ها
می خندم
نه به او
نه به شما
واقعا می خندم
قه قه فردِ رها
نوشته شماره 3)
اگر انسان بفهمد روزها هم مثل شبها تخت خوابیده
بداند خواب می بیند
دگر شبها نمی خوابد
و هرگز چشمهایش را به جز بر روی زشتیها نمی بندد
به روی ماه انسان های توی خواب می خندد
خوش و خرم
برای عشق از هر آسمان و ریسمان، پیژامه می بافد
برایش آب می گیرد گلابی های لپ سرخ نطنزی را
برایش دستهای مهربانی را پتوی نرم می سازد
فراموشی برایش بهترین انواع مستی را
به معنای گل ایثار می کارد
فراموشی
گل ایثار می کارد...