بهترین آموزگار
ما زیارت کرده ایم درعمق جان ،
ما ز یار
یه جورایی شده ایم ما مهزیار
اگر ما زائر نبودیم ، چگونه می گذشت ،
اینهمه سالهای غربت
اینهمه سالهای سختِ آزگار؟
یارهمیشه بوده بهرِ ماها ، یعنی اینهمه زَوّار،
بهترین آموزگار
ساقیا !
دارد می پَرَد از سَر همه مستی مان
لطفاً چند چَتوَل بیار
این فراموشیِ این روز وشبِ پیری ،
به آلزایمر کشید
مجله ی خوبِ جدول !
برای ماندنِ ذهن ،
چندین و چند جدول بیار
باید این ذهنِ بسوی ضعف ،
گاهی بیرون آید از شهرِخیال
باید که بسی ، آرامشی یابد این ذهن
نیاز نیست ، به قرصِ آرامبخش
همان کار را میکند ،
خوردنِ بستنی یا ،
خوردنِ خیار
در بهار
درمیان حس خوبی از نسیم
زیر سایه ی درختی چون چنار
چقدر دوست دارم شهر خود را
چقدر دوست دارم که تا هنگام موت ،
باشم حافظانه ، من دراین دیار
گرچه غمگین ام که از ارزش فتاد ،
درمقابلِ دلار، ریال
سیاستِ غلط ، کاری کند با مملکت ،
که سعادت را ببینیم در خیال
اسمِ این دو پول که آمد ،
یادِ بنز افتادم که درجاده ای ،
چراغ میزد برایش ،
تا رَوَد کنار تا خود بگذرد ،
بچه پُررو یک ژیان
یادِ جنگ افتادم و خط مقدم
سر را باید هردم می دزدید هرکس ،
به مابینِ شیار
آنقدر دزدید سرِ خود را یه سرباز،
تا که دزد شد
دیگر حتی میخورْد او یواشکی چیزی ،
به مابینِ صیام
میگفت دستِ خودش نیست
مثل خانومی به هنگامِ ویار
خوش به حالِ آنکسی که اوهم زائر شد ،
به رهِ زیبای عشق
خوش بحالِ او که شک نمی کند ،
هیچگاه به یار
پایبند است ،
به اوامری که ارسال شده ،
ز سوی یار
بهمن بیدقی 1402/1/12
بسیار زیبا و آموزنده بود