در فسیلی می سپارم استخوان سردش را
آن عتیقه ی بر عقیقه در عقیق زردش را
شعله ور بود از ازل اکنون خموشی سهم او
هیچ شیئی در جهان هرگز نسازد رحم او
با شهابی منقرض می سازم و رمی بلیس
می شود او با رسوبات ابد در یم جلیس
موزه ها بعد از ابد باشد ورا خوش مشتری
گرد ماه روی او گردد قمرها مشتری
بعد چندی سارقی در فکر عشق و عاشقی
با هزاران صاعقه در فکر و در دل سائقی
می رباید حلقه ی وصل ابد را با ازل
در دل هر ذره ای می افتد آخر این امل
که سلیمانی شود در ذکر اعظم مستقر
سایه ی انگشترش را بود و نایش مستتر
با دو انگشت و نوای صور سلطانی کند
نغمه ای از لا به هستی افکند ثانی کند
صورها برپا کند در صور آخر سور را
گور بهرامی کند کو می گرفتی گور را
جلبکی روید ز قبر گاو سرخ سامری
عاشقی هدیه برد آن را به لعبت دختری
چون بکارد نکهتش گیرد سراسر بود را
دست و ریحی حال رودی و دمیده دود را
بوی قربانی مشامش را کند بیدارتر
چشم های خویش را سازد سپس بیمارتر
عکس نابودی فتد بر تور دریایش اسیر
بار دیگر او شود بر کشتی دلها امیر
به عقیده من انتهای شعر روان و مفهومی بود
ولی در ابتدای شعر و چند بیت ابتدایی باز روال قدیم را داشتی و از کلمه هایی استفاده کرده بودی که غیر قابل هضم بودند
میدانید، چند کلمه ی سنگین که پشت هم می آیند مصرع را غیر قابل هضم میکنند
البته به نظر من .
در کل میتوانم بگویم بیت به بیت مفهوم بود
و پیوستگی بیت ها را متوجه نشدم
شاید دلیلش این است که بیت به بیت متوجه شدم
موفق باشید آقا سیاوش
شعر قبلی روانتر بود .