چشمِ باران
من صدایم را رسانده ام به باران
باران خوشش آمد ، خندید
گفت چه خوبست که شما آدمیان، پُر از پندید
باز خندید
گفت : این چه خوبست خودتان ،
پندگوی خودتانید ، قبل ازاینکه باربندید
خودتان میدانید آنهمه خطا را ،
نه فقط خدا ، که تن دید
تن ، وقتی مرور کرد آن عذاب را ، نخندید
تازه این خطای پنهان بود
چه رسد به بی حیایی ،
که نگاهِ مرد و زن دید
آخر این چه فرق دارد ، که خندید ، که نخندید ؟
باران گفت : این چه خوبست که شماها ،
میتوانید بارها مرور کنید ،
که با خود چندچندید
درهمین حال ، یکی ازنوعِ بشر، وحشتی کرد
به خود لرزید ، انگار جن دید
دهنش گس شد و رنگش ، مایل شد به قرمز
باران انگار، خرمالوی کن دید
باران بود که ، بازهم خندید
گفت : عجب فیلمید شماها
آسمان تا به زمین ،
فیلمی چون شما ندیدم ، بواقع ، پُراز پندید
در کنارِ ناودانی ، چشمِ باران یک جسد دید
آنقدر آنجا ، به حالِ سوگ مانْد ، تا جسد گندید
اشکِ شوقش مبدل شد به گریه
وقتی باران از دیارمان میرفت ،
حالش خوب نبود
حتی وقتِ وداع ،
برای دلخوشیِ ما هم که شده ، بیچاره نخندید
بهمن بیدقی 1401/11/22
بسیار زیبا و پر معنی است