قدح
قدح ام پُرکن ای ساقی !
مگذار مستی ام آرام بگیرد
مگذار هستی ام آرام بگیرد
دوسه روزِعمر باید به تکاپو بگذرد
مرگست وقتِ آرامشِ این جانِ عزیز
بگذار این جانِ عزیز،
هنگامه ی مرگ ، آرام بگیرد
زیرِ باران ، همچو یک درختِ سرخوش ،
ثمر ملموس ترست
پس دعا کن ، این ابرِ همیشه منتظر،
باران بگیرد
بارانی شده دیده ی عاشق شده به یار
هنوز بی نام است این حال
بگذار آنقدر، بدمستی کند حالم ،
تا نام بگیرد
باید عطش و گرسنگی ،
فقط از ماوراء آب و نان بگیرد
دست و پایم را نگیرید زیرِ دست و پا زدن ،
به زیرِ بارِ این امانت
چقدر آدم بودن سخت است
تا ز مَن مَن کردن بگذرد همه تخیل ام
به التماسی ، ز یار دامان بگیرد
تا ز مِن مِن کردن بگذرد تمامِ واژه هایم ،
ز زبانِ لق ام استعدادِ صوت ام ،
تاوان بگیرد
باید درراهِ رضای دوست ،
جانم آنقدر بندگی نماید ،
تا سرآخر، همه بی سامانیِ این روحِ همیشه بیقرار،
سامان بگیرد
تا به بهشتِ اعتقادش که تویی ،
تا ابد سامان بگیرد
بهمن بیدقی 1402/1/5
بسیار زیبا و شورانگیز بود
در عبودیت رب جلیل
دستمریزاد