جنگ، صلح، آزادی
دزدی، چپاول، غارت
عشق، ایمان، شهادت
نمی دانم
کدام را باید باور کنم
ناموس، وطن، زندگی
غیرت، شجاعت، جانبازی
چریک پیر
روزها، ماه ها، سالها
جنگید و رزمید
خون داد و خون ریخت
مادر برایش دعا خواند
و پدر آرام گریست
آنها مردند
او ماند و با زخم های تیر و ترکش
نمی داند
گاهی خود را نفرین می کند
کاش زن داشت
و فرزندانش برای او می خندیدند
رفقایش اکنون زن دارند و زندگی
و او هنوز به دنبال آزادی است
گاهی پشیمان است
شانه هایش می لرزد
سنگینی پوتین ها را حس می کند
همقطاران از گرده اش بالا رفتند
برای سکوتش سهمی گذاشتند
و برای زخم هایش، درصدی
گاهی بالا و پایین می رود
بیست و پنج دیگر زیاد است
تو دیگر درد نداری
ده یا پانزده خوب است
بیت المال خالی است
حق الناس است
غلط کردی جنگیدی...
چریک پیر می خندند
خنده ای از درد
تنها دلخوشی او
رفقای خاموشش هستند
اینجا آرامستان واقعی است
اینها دیگر دروغ نمی گویند
حقیقت است
مزارشان هنوز بوی گلاب می دهد...
شعری زیبا خواندم از قلمتان