شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
در غروب روز گرمی ، آفتاب
گاه مرگش بود و وقت اضطراب
دید زان سوی دگر ماه آمده
آسمان شام را شاه آمده
رو به مه آمد خطابش کرد و گفت
ای دریغا سنگ عمر ما بسفت
هیچ کس یارای تیغ من نبود
هیچ موجودی ز نور ایمن نبود
بس سیه کردیم صورتهای ماه
بس بسوزاندیم جانها بی پناه
چون نباشد رسم دنیا را وفا
پس کند بر عاشقان خود جفا
ماه گفتا: مونس بی خوابی ام
غارهای تیره را مهتابی ام
خانه های بینوا روشن کنم
من سرای تیره را گلشن کنم
من مددکارم به هر بیننده ای
من هواخواهم به هر جنبنده ای
هیچ مخلوقی ز نور من نسوخت
شاد شد هر دیده ای بر من بدوخت
گر بخواهی در جهان یادت کنند
بعد رفتن هم روان شادت کنند
دادخواهی کن تو هر مظلوم را
دستگیری کن دگر محروم را
هیچ شاهی در جهان یاغی نماند
هیچ ظلمی در جهان باقی نماند
دیگران رفتند و ما هم می رویم
بس خنک چون نام نیکو می بریم
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام بر استاد گرامی آقای استکی عید شما هم مبارک انشاالله موفق و سلامت باشید | |
|
درود بر بانوی گرامی | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
میلاد باسعادت قطب عالم امکان
امام زمان
منجی موعود
حضرت حجت ابن الحسن
عجل الله تعالی فرجه الشریف
بر همه شیعیان ومنتظران ایشان
مبارک باد