صبح که میشد صدای مرغ خروس ها درمی آمد
آفتاب گرم از شیشه پنجره نورش به چشم های پف شده من میتابید...
مامانم صدا میزد جواد جان پاشو تخم مرغ هارو
از آقول مرغ ها جمع کن بیار که صبحانه درست کنم بخوری وبری مدرسه ات...
بابام مثل همیشه سحرخیز بود ساعت شش بلند میشد چایی درست میکرد و صبحانه را مادرم حاضرمیکرد ...
که بعدش پدرم میرفت بر سر زمین های کشاورزی گندم و چغندر وهندوانه هاشو سر بزنه البته آفتاب گردون هم می کاشت....
عجب زندگی ساده بود ولی سخت هم بود بابام سختی میکشید کار میکرد تا نون حلال بیاره سرسفره اش.....
گوسفندان در روستایمان صداشون که در می آمد .....
چوپان روستا آنهارا میبرد به چراگاه....
سگ ها پاس میکردند...
نسیم زیبایی بود ...
پیر مردها وپیر زن ها سر کوچه ها مینشستند...
بچه ها هفت سنگ و گرگم به هوا بازی میکردند...
زنان روستایی مشغول کار خانه و دوشیدن شیر گوسفندان بودند...
مردان مشغول کشاورزی بودند ....
چه منظره ای سرسبز و علف زارهای قشنگی داشت...
درختان کهن سال وقدیمی وپرباری داشت...
پرستوها پرواز میکردند ودردرختان و دیوارهای
روستاییان لانه میساختن...
عجب حس حال خوبی داشتم در دوران بچگی ...
کاش همیشه بچه بودیم....
خوشبحال بچه ها که الان در روستا ها قدم میزنند ...
ای کاش دربچگی خودم در همان روستا بودم ...
دلم برای آن دوران ها تنگ شده است.....
پی نوشت.
آغل=به معنای خانه گوسفندان ،مرغ،ها وخروس،هاست
ونام این روستایی که من آن بزرگ شدم شهرستان سبزوار، روستای ،حکم آباد جوین ،
روستایی بسیار زیبا ومردمان خوب نجیب و اصالت دار ،وروضه خوان وشبه خوانی درایام محرم درآنجا معروف میباشد،
وبیشترین زبان وگویش آنجا ترکی میباشد
ومن هم اصالتم ترک میباشد ولی درمشهد به دنیا امدم،
امیدوارم ازمتن این دلنوشته خوششتان بیایید اگر کمی کاستی بود معذرت میخواهم ،
اسفندماه ۱۴۰۱
🖋جوادکاظمی نیک 🖋
خیلی ساده و صمیمی و بدور از ریا مینویسی
آفرین
حس و حال روستایی که با زبان ساده ترسیم کردی زیباست
موفق باشی