ای که افتادی به دام اعتیاد
خانه کردی در مسیر تند باد
از بلندی جانب پستی شدی
اندک اندک ساقط از هستی شدی
ظلم کردی بر خود و بر عائله
سوختی در آتش این غائله
گام اول عزت خود باختی
سوی بدبختی به سرعت تاختی
گام دوم ذوب کردی جسم خویش
ناگهان بردی ز خاطراسم خویش
گشت آباد از تو هر قاچاقچی
آنکه در معنا بود اوراقچی !
تا که تنبل گشتی و راحت طلب
زندگی کردی به رویا روز و شب
اعتبار و کار خود دادی ز کف
هم شدی بی خاصیت هم بی هدف
چون که باشی نشآه در اوج خیال
از برای خویش می سازی دوبال
سیر در آفاق و انفس می کنی
آنور جو هم تنفس می کنی
می نوردی زهره و مریخ را
در تحول می بری تاریخ را
می شوی فرمانده کل فضا
می روی در فکرتغییر قضا
هرچه می خواهی مسخر می کنی
آنچنان را آنچنان تر می کنی
لیک چون وقت خماری می رسد
اضطراب و بیقراری می رسد
می رود از دست ناگه نای تو
رعشه می افتد به سرتاپای تو
با تقلا پلک بر هم می زنی
ساعتی یک مرتبه دم می زنی
آب بینی گشته جاری تا ذقن
می گشایی یک وجب چاک دهن
می کشی خمیازه های باصدا
هرنفس همراه اطوار و ادا
کاخ آمال تو چون گردید کوخ
می نشینی گوشه ای همچون کلوخ
باز در فکری که بفروشی مگر
از اثاث البیت خود چیزی دگر
تو توانایی نداری فین کنی
کی توانی خویش را تامین کنی
تا فراچنگ آوری قدری مواد
می بری ناموس را حتی ز یاد
بسکه خواهان ترحم بوده ای
خصم خود سربار مردم بوده ای
تا بسازی خویش را کردی خراب
خانه ی امید خود را با شتاب ...
تا شوی مقبول در نزد عموم
وارهان خود را ازین گرداب شوم
آخر آنکو شد اسیر اعتیاد
دودمانش می رود یکسر به باد
احترامش را نمی دارد کسی
هست در دنیا و عقبا مفلسی .
درودبرشما استادبزرگوارم
بسیارزیبا بود