شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
طفل خردی روی دوش مادرش
بود نالان ، جیغ می زد ونگ ، ونگ
وقت بازی بچه ای خوشحال و شاد
با تفنگی داد میزد دنگ ، دنگ
بچه بودم در حیاط مدرسه
می شنیدم من نوای جنگ ، جنگ...
در دبیرستان و دانشگاه هم
دختری فریاد می زد ننگ، ننگ...
شغل خوبی دارد این همسایمان
میفروشد شیشه ،شیره ، بنگ، بنگ
رفت بالا نرخ چادر با دلار
شد چنان کوتاه مانتو تنگ،تنگ
شیخ و مطرب ، کارمند و پاسِبان
جملگی بر کسب و کارِ رنگ، رنگ
مهربانی دور شد از جمعمان
شد درون سینه جای سنگ ،سنگ
مادری بر نعش تنها دخترش
می کشد بر گونه هایش چنگ،چنگ
دوستم سرگرم کار بورس شد
می نخورده دیدم او را منگ ، منگ
در سیاست هر که داخل شد سریع
راست یا چپ می زنندش اَنگ ، اَنگ
چون الاغ نصردین گردیده چرخ
می زنم پایی رود او لنگ، لنگ
دخل و خرجم را بگفتم بر زنم
مغز او کرده است اینک هنگ، هنگ
نیست حاصل عمر ما را ای دریغ
دارد این چرخ فلک بس دنگ، فنگ
وقت رفتن شد اجل آمد چه زود
بر دم در می فشارد زنگ، زنگ
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام. استاد استکی بزرگوار سلامت باشید. یلدا بر شما هم مبارک و میمون | |
|
درود فراوان بر شما . مانا باشید | |
|
درود بر شما آقای رضوی . مانا باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
آموزنده و زیبا بود
یلدا مبارک