روزگاری باد آمد تُحفه اش نیرنگ بود
تحفه ای رنگی که با رنگ و ریا هم رنگ بود
چون نقابش از نسیم و ذات آن کولاک بود
آسمان پُرشد زِ نِفرت، در زمین هم جنگ بود
گَنجِ او ارزانیش رنجِ حضورش چاره کُن
گَنچِ باد آورده را گوهر نَبین ، چون سنگ بود
چرخِ گردون را نِگر، باد از همان سو می وزد
تحفه ای دیگر به دندانش، گُذَر در چنگ بود
طرفه ها هر چند طعمه در مسیر مردم است
این همه رنگ و ریا از چالش فرهنگ بود
علیرضا شفیعی
1401/09/22
تنها کاری که از دستم بر می آید برای سروده زیبای شما خوانش همراه با لایک است
و چند شاخه گل .