فصل پاییز آمد و معشوق در خانه نشست
دست سرد باد از روزن به کاشانه نشست
شعلهی شاخ درختان روشن از خشکیدگی
خش خش برگ و خس و خاشاکِ سالانه نشست!
سیب و خرمالو و انگور و انار سرخ و به
بر درختانی که روزی بال پروانه نشست!
جام می پیش آور و دیوان حافظ را بخوان
چون شب چلّه به پشت اسبْ شاهانه نشست!
شاهنامه مهرگان را با فریدون پاس داشت
مهرگان من تویی چون عشق بر شانه نشست!
آن عقیق آتشین سوزاند هر چه هست و نیست
ماه کامل با شباهنگام با چانه نشست!
برز و بالای تو را سعدی و حافظ گفتهاند!
مولوی توصیف کردت چون به پیمانه نشست!
سرّ بودن و نبودن، چشمهی آب حیات
نزد تو هستند چون ققنوس بر لانه نشست!
لذّت پیوستگی با عالم ذر پیش توست!
مرد میرا پیش تو مانند بیگانه نشست!
رحمت قرآن و جزمش هر دو در رفتار تو
مسلم و کافر یکی شد تا به فرزانه نشست!
لطف و رحمت بر تو نازل شد ز ربّ العالمین
بار الهی! بین گیاهی فرق ویرانه نشست!
شور و شادی نطفه بندد در سراپای دلش
بر دل انسان و جنّی همچو دردانه نشست!
دیگر از مدح و دعایش ذهن من قاصر شده
با خدا بنشین که مرغ خسته بیدانه نشست!
هر رباعی و غزل کوتاه باشد بهر تو
بیت و مصرع در قصیده با تو صدگانه نشست!
۱۴۰۱/۰۷/۲۹ - ۲۱:۱۵
درودبرشما
زیباوانرژی بخش بود