گذری به شهر الفبا
از الف تا به یا
پله به پله تا ملاقات خدا
می نویسم قصه ی دخترمو عشق نافرجام او
آه وصد افسوس
بغض ها دارم درگلو
ز کجا شروع کنم این قصه را؟
آی آدمها
از عشق نافرجام سخن گفتن
سخت هست و بسی طاقت فرسا
آی آدمها
درمیان حرفها
از الف تا به یا
گشتم آهسته آهسته
یافتم از میان حرف ها
عین ،شین،قاف را
عشق
این واژه ی مقدس
اینک
مادری با بغضی خفته درگلو
می سراید ماجرای عشق نافرجام او
به یاددارم درچهارمین فصل سال
زمستان بود و دلها بیقرار
مست و خرامان
درکوه و دشت
بلبلکان خوش آواز
ز پرواز مست
هر دو زنده
به امید وصال
قسم به ماه ده وچهار
دو دلداده
دوعاشق
دل ها بیقرار
..…...…..….... ناگهان…........…….. ...
ورق برگشتو یک لحظه
امید دخترم آه شد
در فصل خزان
فصل زرد و بی برگی
پادشاه فصل ها پاییز
تباه شد
پاییزی
که این روزها
عجیب میدهد بوی نامردی
خیانت شد مهمان زندگی اش
خدایا به کدامین گناه نمیدانم!!
تباه شد حال و آینده او
آه از آن زمان...
دخترم، دختر قصه ی من مات و مبهوت آن لحظه
گهی غمگین ،گهی گریان
گهی با چاشنی هق هق
صبورانه میگوید:که ای مادر
چرادر این پاییز زرد و بی برگی در این پاییز زرد و بی برگی
نمیداند کسی
قدراین واژه ی مقدس را؟؟!!!
گهی غمگین، گهی گریان
گهی با چاشنی هق هق
پناه او یه سجاده
دعای امن یجیب را خوانده
صبورانه میگوید :که ای مادر
عشق خواب را ز چشم من رانده
پ ن:این شعر را بر اساس واقعیت هایی که درجامعه می بینیم سروده ام
زیباست و دردمندانه
آوای دلتان شاد