هـــر باد که می وزد به چمنها بهــــاره نیست
هــر چشمکی که چشمک ناب ستاره نیست
دل را به جدّ مراقبت از ورطـــه ها سزاست
چون در زمــــانه فرصت عیش دوباره نیست
آیینه دار طلعت خوبان روزگـــــــــــــــــــار
روح شماست ، این ، بخـــدا استعاره نیست
داعــــی به حـــرمتت نکند لحظه ایی درنگ
عِرضت زند به بوق ، که کـم از نقاره نیست
تندیس خود ستا که بود عاری از صفــــ.ـــــا
در سینه اش نهفته به جز سنگ خاره نیست
خیرت حـــــــــذر ز خدعه و نقاشیش بود
زیرا که نقشه است تمامــی ، نگاره نیست
حافظ به کار خیر تعلل نکــــــــــــرد و گفت ؛
« در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست. »
هـــــــــر فتنه ایی کنید برانم سمند عشق
عاشق منم که جـــز به نگارم نظاره نیست
راضی به لطف حافظ و خیرش چنین سرود
عشق است در نهادم و میل گــزاره نیست
افـــــــــــراشتم لوای محبت ، در این غزل
آن گوهری که قابل وصف و شماره نیست.
سیدرضاموسوی راضی
بحر مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف
غزلی ناب و زیبا بود
دستمریزاد