دل خبردار که از او خبری نیست که نیست
هر اثر را نگرم زو اثری نیست که نیست
گفتم اقلیمِ هوس نیست گذارش بر دل
شورِ عشقش به دلِ رهگذری نیست که نیست
خوش چه درویشِ رها گشته ز دنیا گفتا
دولتش عشق و ز یارش نظری نیست که نیست
شمعِ پُر سوز که گریان شده بر پروانه
دیده در هجر چه بس چشمِ تری نیست که نیست
نغمهٔ عشق و وفایی که به خلوت خوانم
خرّمم زان به جفایش ثمری نیست که نیست
آتشِ در دلم از نرگسِ یارم همچون
آتشِ طور که نیکو نگری نیست که نیست
برقرارست به دیدار همی امّیدم
بیقرارش شدنم دربه دری نیست که نیست
هر شبی را سحری زاهدیا در پیشست
در پیِ شامِ فراقت سحری نیست که نیست
نیست که نیست بمعنای چنین نیست
که نباشد یعنی نفی را نفی میکند
درود جناب زاهدی گاهی وقتها یک سری اشعار رو وقتی میخونم احساس میکنم قبلتر شنیدم و یا خوندم بس که شعر زیباست این شعر باعث شد مرور کنم اشعاری رو که دوست دارم عااالی بود
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
درود بر شما