بیا از روزهای بی همِ غمبار برگردیم
بیا با هم به روز اولین دیدار برگردیم
همان روزی که چشمانت شروع ماجراها شد
به چشمانت_دو عاشق افکنِ تاتار_برگردیم
به آن روزی که گفتی زندگی را تازه فهمیدم
همان روزی که در قلبت شدم سرشار برگردیم
به دنیای که آجر آجرش را عشق می سازد
به شعر و کافه و موسیقی و سیگار برگردیم
به شب هایی که با بی تابیِ دیدار خوابیدیم
به دلتنگی، به شوق ِ تا سحر بیدار برگردیم
نمی خواهی دوباره زیر باران همقدم باشیم؟
نمی خواهی به عشق و بوسه ی تب دار برگردیم؟
مگر دنیا به غیر از عشق و آرامش چه چیزی بود؟
نمی خواهی به آن دنیای بی تکرار برگردیم؟
پس از تو عاشقی را سر بریدم، شعر را کشتم
بیا با پرچم صلحت که از کشتار برگردیم
کم آوردم، بریدم، خسته ام از بی تو سر کردن
دلم میخواهد از این راه ناهموار برگردیم
اگر در واقعیت سهم ما از عاشقی درد است
بیا در عالم رویا به هم این بار برگردیم
به جز مردن تمام کارها یک چاره ای دارند
بخواهی و بخواهم می شود...بگذار برگردیم
چرا رفتی؟ چرا رفتم؟ چرا دیوانگی کردیم؟
پشیمانم... پشیمانی... بیا ای یار برگردیم
بسیار زیبا و دلنشین بود