چکاوک
مملو ازعشق ،
میسوختم درونِ کوره ای
کوره ای نادیدنی ، که من خمیره ش بودم
چه خمیری !
خُرد و خمیر، همچون پوره ای
فکرمیکردم مَویزی شده ام
اما نبودم هنوز بیش از غوره ای
خوبی اش این بود قرآنِ خدا ، کم دستم نبود
گهگاه میخواندم ، ز انوارش سوره ای
اما شیطانِ پلید ، خدا لعنتش کند
همه ش دنبالِ فریبم بود احمق
او و شیطان زادگان ز جن و انس ،
هریک بسانِ توله ای
منهم اما کم نمی آوردم ، در برابرِ لشکرِ کفر
درجهاد و کوششی
با اسلحه های گرم و سرد
هردم شیوه های نو،
ایده های هرجوره ای
تا رها گردم به یاریِ خدا ،
زانهمه پَهن کرده شیاطین به راهِ مستقیم ،
چاله چوله ای
اما یکعالمه در راه ، شراب بود
افیون بود و قمار
ریخته بود دربینِ راه ،
درنگاهِ بعضی ، چون نقل ونبات و،
هَله هوله ای
اما این بین ، دلم خوش بود که روحم ،
معنیِ عشق را چه خوب فهمیده بود ،
همچون چکاوک
مثلِ ژوله ای
آنهمه گناهِ گهگاه ،
" بود "
" نمیگویم نبود "
اما توبه هم ز بعدش بود
آخر منهم آدمم
همانِ انبوهِ خطا
همان انبوه گناه بود ،
که بر این دل ،
بسیار انداخته بود دلشوره ای
دنیا بود و،
یک مشت تضاد
باغهای خوش و، گاهی کوره ای
گاهی غیرت های خوش بود
گاهی هم تعصباتِ خشک
اما افسوس ! که گاهی به فریبِ ابلیس ،
سیب زمینی بودنی هم درمیان بود ،
بی تفاوت بودن و بی خیالی ،
چه بسانِ سیب زمینی های آب پز،
چه بسانِ پوره ای
چه پُر ازتجربه چون ، انگوری مَویزشده
چه آماتور، بسانِ غوره ای
چه درونِ بی خیالی
چه پُر ازخیال ، درحالِ تلاوتهای نور و سوره ای
وقتی می بینم حیاتم را ، حتی حینِ خواب
من پُر از تلاش بودم
انواعِ تکاپو، حیاتی گونه گون
مسیری سوی ماورایی ازجنسِ ابد
به هرنحوی ،
گاه داغ چون شعله ای
اما وقتی ، ایمانم پُر شد از عشقی خدایی ،
آین زندگیِ مهم و بسیار عزیز ، کامل زیر و رو شد
دگرمن رسیدم به عرصه ی زیبای یقین
دگر حتی مرگ برایم ، اصلاً دشوار نبود
لبم با ذکر آشتی کرد ، میگفت هرچه که خدا بخواهد
دگر من حتی نداشتم ز هرآتیه ای ،
به دلم دلشوره ای
بهمن بیدقی 9/5/1401
بسیار زیبا و شورانگیز بود
آموزنده
دستمریزاد