شب که میشود
دلتنگی ریشه به جانم میزند
فراموشی ام را بیشتر
وتوقع ام را بارور تر می کند
میدانستی قلبم برای تو می کوبد
شبهایی که نیستی
تپش نبضم ,
سرگردان تر از همیشه شب گردی می کند
قلبم بی قرار توست
تویی که نیستی
خدا هم با خدابی اش می داند
تو نیستی......
بر نمی گردی
ومن ناآرام را ؛آرام می کند.
نبودنت مثل سیگاری ست
که لابه لای انگشتانم می لغزد
وحلقم را ازازکان نیستی ات ذره ذره میسوزاند
اعتراضی وارد نیست
رفته ای ؟
تا بسوزانی
چگر صد پاره ی یوسف درونم را....
هرشب برای تو از دلتنگی هایم می نویسم
می خوانم
ودل هزار عاشق را به درد می آورم
دیگر نمی دانند من یوسف
دلبری های زلیخا را می نویسم
میدانم درمان دلتنگی هایم را می دانی
چاره ای هم نداری
غم داده ای اشک را مونسم کردی
اشک داده ای چشم را بهانه ی نگاه بی خودت کرده ای
نگاه داده ای ؟
تا چشمانم منتظر به امتداد آخرین قدم هایت باشد
آخر شمارش قذم های نرفته ی عاشق را فقط
جانان می داند
همراز شبهای خلوت تنهایی
امشب مستانه می نویسم
خواب چشمانم را مست مکی کند
نمی دانم چرا در تو عجول شده ام
چه کرده ای
آخر تو ...میشود امشب جسورتر شوی
بی پروا به خوابم بیایی
کمی بنشینی
قصه های دلبریت را تکرار سد آرزوهایم کنی
آخر دلتنگ شده ام
ولبریز از تمنای خواستنت
گفته ای خدا هست
نزدیکتر از شاهرگ گردنم
آنقدر نزدیک
که زمزمه ی صدایم را میشنود
مگر نگفته ای دلتنگم
گغته بودم من وتو
تنهابی وتو
بی کسی ونبودنت
نداشتن ورفتنت
هرگز به فصل گلبرگ های تابستان نمی آید
عطش نبئودنت
پاهای برهنه ام را میسوزاند
قلبم از مستانگی
کوره ی آتشفشان شده است
راستی نگفته ام
عشق بی دلدار نمیچسبد
زمستان بی سرمایش
تابستان بی گرمایش
اما چشمانم
زورخانه ی نگاهت را می خواهد
دست قوی کشتی گیران
که کژال آغوشم را تنگ حبس هم کنند
میدانی خدایا
چه عاتشقانه
عاشقم
اما عمریست بی صلاح جان داده ام
لبیک یا ابوالفضل
"عباس که رفت آورد آب
دست از تن او جداست امروز"
تاسوعای حسینی بر تمام دوست داران علمدار کربلا تسلیت باد.