دلا از چه غمگینی، عشق تنها فراق یار نیست
امید وصل به معشوق که تنها چاره کار نیست
چرا چشم انتظاری و شب زنده داری و گریانی
این همه گریه از قهر روزگار، یار که بیدار نیست
گر نویسم شرح حال خود با اشک و قلم
قصه من می شود هزار مثنوی اما خریدار نیست
در همه عمر من گناهی نکرده، ولیکن لاجرم
این گناه را هم نوشتند از برایم، باز دشوار نیست
چشم من تا صبح بیدار است و براهش منتظر
این همه چشم انتظاری در پی دیدار با یار نیست
عشق بازی کار هر شیدا وعاشق پیشه است
در مرام عشق بازان راز دل گفتن با اغیار نیست
هر که داند این حدیث از عشق و عاشقی را
در پی دلدار و معشوق خود است، بهر آزار نیست
عاشق در پی دلدادگی چون عشق شیرین باشد
تیشه بر کوه میزند، دریغ که همچو فرهاد یار نیست
دوستان خرده مگیرید بر این شوریده حال
عاشقی است دگر، اینجا که گلشن و گلزار نیست
حال دل عاشق در پی عشق مجنون وار است
عیب رندان مکنید عاقبت عاشقی را آزار نیست
شعر من رو به تمام است با زبان الکنم
این هم چو گل بی خار و زیبا در پی آمار نیست
عسل ار چه تو غمگینی و دلتنگ هنوز
آرزوی تو عشقی است که در این گنبد دوار نیست
بسیار زیبا و پراحساس بود
موفق باشید