اگر یارم رسد پایش، میانِ باغ و گلزاری
نه بیننده ز گل مانَد ، نه نامی و نه اخباری
وگر آید به طنّازی، خرامان سروِ سیمین تن
نگردد سروِ هر باغی، تماشاگاهِ دیّاری
به هرغمزه کُشَد ما را، که باشد رسمِ هرخوبان
بدین غمّازیش دارم ، غمِ عشق و گرفتاری
ندارم از رقیبان من ، دلِ خونین و رنجوری
که زان نرگس شدند آنان، چو من دلخون و بیماری
همانروزی که یوسف شد، نمایان جمعِ مه رویان
زلیخا را گواهش شد ، تُرَنج و کاردی کاری
بعشقِ یوسفِ مصری، نه سر ماند و نه سامانی
زلیخا بی سر و سامان، به هر کویی و بازاری
مکن از عشق ای غافل، ملامتها زلیخا را
چو کارِ عشق میباشد، گهی شادی و گه زاری
به راهِ وصلت ای جانان، بگفتند از شکیبایی
به این مهجور صبری دِه ، خدا را از رهِ یاری
چه حالی زاهدی دارد ، ز بهرِ دلبرِ فتّان
نمیداند چه معنایی، برایش خواب و بیداری
کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست . استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
بسیار زیبا و دلنشین بود