مهربان جان من
این روزها باز بی تو ویادتو وروزهای کودکیمان می گذزد
آفرینش نقشی بر تغییر من وتو زده وترسیم کرده است
وچه زیبا طرحی ست
باتمام بی رحمی عشق
رحمت وعطوفتت را می گیرد
خوبی ها را تلخک چای روزهایمان می کند
وبا زبامن بی زبانی روزگار می گوید
بی رحم باش ...
توهم زخم بزن ...
نبخش
انتقامت را بگیر
مگر آنها به تو رحم کرده اند
تورحمی می کنی ؟
روی زخم هایت نمک زهر می پاشند
چشمانت را تر واشک آلود وغصه دار می کنند
وهیچ چاره ای نمی گذارند
وتو زانوی غم بغل می گیری
آنچنان همه چیز را در چهار دیواری تنگنا می گذارند
که تو خود می مانی
آنها واقعا آدمند
یا لباس حیوانی ///
گویی بعضی ها عادت کردند لباس شقاوت بیشتررمی ازرد به مهربانی
حالا بیا نگاه کن
من قصی القلبم یاتو
می خواهم این بار من رهایت کنم
روزهای تلخک گذشته را
چشمانت را بگیری
ومی گویی
از راهی که آمده ام بی صدا می روم
مهر را ازدلت بیرون می رانم
در روح پاک خود می دمم
دیگر حرفی نیست
جز تمنای من وبی همتای جاودان
غمگین و زیبا بود