عدالتخانه !!!
رازهاست درسینه ای که ،
پُر ازمیله های بیضی گون وجنس اش ،
استخوانی ست
رازهایی ماورایی ،
که جنس اش ز نورست و، خیلی نورانی ست
گر نمی بینی ش ، پس ردش مکن ، مگو نیست
آنهم بدلیلِ اینکه ،
مشهود نیست با پرتوِ ایکس
آنهم بدلیلِ اینکه ،
جنس اش ، از استخوان نیست
جایی که مخزنِ سِرّست ،
جای پُرسمان نیست
گرچه این قلب ،
زخمی است
اما این زخم را ،
هیچ پانسمان نیست
این قلب ،
با اینکه زجنسِ خون است اما ،
زجنسِ آسمانی ست
که نیاز دارد به انبوهِ حفاظت
چونکه ازسوی دندان تیزکرده گانی ،
به طمع ،
برایش غاصبانی ست
میخواهند به حیله ،
ببرندش به بازارِ بدِ برده فروشی
چقدر رسواست دنیایی که ،
پُر از چنین ،
کاسبانی ست
جالبست که در چنین دنیایی ،
درحوالیِ سکوی برده فروشی ،
هیچ پاسبان نیست
ولی پاسبان ولوست ،
بهر اعتراض ها و،
همه جور نُطُق کشیدن
اما جایی که آزادی را ،
میخواهند بَرده اش کنند ،
هیچ گَزمه و،
هیچ پاسبان نیست
کرکره های دادگاهِ ظلم ،
کشیده میشود پائین و فی الفور،
آنجا که باید باشند ،
دگرهیچ پرنده پرنمیزند درعدلخانه !!!
قاضیان باسرعتِ نور،
میروند به خانه
دگر ردپایی ازمحتسب و،
آن حاسبان نیست
دگر تنها سَرِ خوشه خوشه بَرده ست و،
در این عدالتخانه !!!
جز داس بان نیست
با اینهمه بی نظمیِ مفرط
اینجا که پُر از، بی سامانی ست ،
چرا اسمش را گذاشته اند سازمان ؟
اصلاً اینجا سازمان نیست
اینجا پُر از ایده های مفلوکِ زمینی ست
اینجا تُهی از،
ایده های خیلی خوبِ آسمانی ست
بهمن بیدقی 1401/4/12
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود