آبِ زمزم
آکاردئون که میزنی ،
مسیر تارهای سه تار را
گم میکنم
آخر من شرّ ام را ،
ز دنیایت دگر کم میکنم
زندگی ام را پُر از غم میکنم ،
تا که شادی ،
پُرشود درلحظه هایت
صوتِ زیر را ،
درمیان ارگِ بم
با آنهمه پژواکِ عمر،
بازهم بصورتِ صوتی ،
نه بنفش و نه قرمز، بلکه صورتی ،
بم میکنم
همه واژه واژها ی حنجره م را
دوستدارِ حرفهای ، شیرینِ خاتم میکنم
روزگارم را ، فوت میکنم به رؤیای حبابی
همچون، بلورین کُره ای شکستنی ،
آن حباب را
بهر خودم چونان ، جام جم میکنم
آخر اینهمه ، عصا قورت دادگی تا کِی ؟
درمقابل خدایم به رکوع ، کمر خم میکنم
دمنوشی زعشق را
می گذارم روی شعله های افسوس
همه ی خاصیت ام را
یه بند دم میکنم
فقط درحال وهوای یار، دم و بازدم میکنم
اگر ابلیس را درحال و حوالی ام ، خدای ناکرده دیدم
یا، رَم اش میدهم او را
یا که خود از او سریع رَم میکنم
این وجود بس مقدس را
حتی ، یه لحظه به مرگم مانده باشد ،
به یاریِ خدا ،
به تقدسِ زلالِ آب زمزم میکنم
بهمن بیدقی 1401/3/3
یاد بود بی همتای سر سپاری محض ابراهیم و اسماعیل
در برابر پروردگار
و معجزه بی بدیل سخاوت و مهربانی ذات حق تعالی
بر تمامی مهربانان مبارک باد