لُکنتِ گیتار
با من از لکنتِ گیتار مگو
با من از دلیلِ این شکستگیِ تارِ بی تار بگو
این چه خوبست روشنی ،
به ضربِ شمشیر، زنَد گردنِ این ظلمتِ تار
ولی زجرست ، دیدنِ این تارِ بی تار
به من از دلیلِ این افلیج و، جسمِ بی عار بگو
به من از دلیلِ روحِ تنبل و،
بی حال بگو
باید اورژانسی مداوا شود این ،
زرنگیِ دست و پا شکسته
با من ازآن ، نشانه و خال بگو
گاوِ پیشانی سفیدست دگر این موجودِ وارفته و بی حال
از زال نمی گویی نگو
شاهنامه برایم گفته است
از روحِ عروج یافته از دار بگو
از رازِ آن ، سیدیِ شال بگو
از رازِ این پختگیِ کال بگو
از اینهمه روزگارِ قدّار بگو
از آبِ تجمع شده در سد کرج ، سد لتیان و سپس لار بگو
از نار مگو ،
دلم باز، میگیرد ازآن
دلم بازمیشود ازشنیدنِ صوتِ اذان
از بهشتی از قلوبِ سرخ و،
امیدوار بگو
با من از خفته نگو همدمِ مرگ است هنوز
با من ازحضورِ بیدار بگو
بامن از یار بگو
فقط از یار بگو
فقط از یار بگو
بهمن بیدقی 1401/3/20
بسیار زیبا و عارفانه بود
دستمریزاد