پَریِ خاطرات
یه پَریِ فسقلیِ خاطرات ،
مثلِ پروانه ای زیبا به دُورِ شعله ی ،
سرِ سوزنده ی این شمعِ وجودم دُور زد
به او گفتم : ازکجا می آیی ؟
گفت : از دلت که با وجودِ سِیلی از اشک ،
سرِسوزنی زماجرای این عشقِ جهان را دُور زد
به او گفتم : کجا داری میروی ؟
گفت : به درونِ بی سرانجامِ این اوراقِ قمار
که برای سرنوشتِ رَندُومی ،
دستی ازغیب ، کارتهای همه اتفاقی اش را ،
بخوبی بُر زد
پَری زیبا بود
یک ایده ی زیبای خدا
من به او زُل زده بودم
وی هم ،
به نگاهِ بسی حسرت زده ام ، زُل زد
بازهم زبانِ وقت ناشناس ،
بی موقع ز فرمانِ من بیرون آمد
به میانِ ماجرایمان پرید ، قدری غُر زد
گفت : اِی شمع نما ! مگر این قرارمان نبود ،
مثلِ میخ جایی نمانی ،
بِرَوی به کوه و دشت و سبزه زار، کمی بچه گی کنی ؟
پَری مبهوت به من گفت :
چه گفت ؟
بچه گی ؟
دست و پایت ارّه کن مرد بزرگ !
زیرِ لب ، با مشتی از دری وری ،
اوهم غُر زد
مانده بودم چه کنم ؟
ز حرفهای نیشدار ، همچو حرفِ دیگران
فکرِمن ازاینجهان به آنجهان یک پل زد
دیدم انگار، میانِ اینهمه گروهِ کُر تنهایم
این وجودِ تشنه ی عشقِ خدایم ،
دست بر اجرای ،
قطعه ای بس عاشقانه ،
آنهم بطورِ سُل زد
شبحی از شعفی بس بینظیر،
به من میگفت :
پسندید خدا
این حالتِ خوبی که پُر ازعرفان است ،
همان حالی ست که دنیایت به آن حیران است
بعد از مدتها ز وجدان درد درمن دگرهیچ خبر نبود
همه روحِ بیقرارم ،
به من یک حرفی بدونِ جُور زد
عقده ای گشته وجودِ عاصی ام !
از شدتِ انتقادهایی ، همه بیمارگونه
بهرِ این بود که برای کلی بلعیدنِ عشقِ یارِخوب
روحِ پُر وسعت ام کلی هُول زد
روح ، کم آورده بود درمیانه ی اینهمه عشق
بهر این بود که با جسمِ نحیف ،
دست به شُور زد
ائتلافِ آن مجلسِ شُور و مشورت جز این نبود ،
آندو همدست شدند
بهرِ زودتر رسیدن ام به آن لذتِ ناب ،
با نماندن درجسم ،
روحم مرا تنها گذاشت
یه جورایی ،
دگر من را دُور زد
بهمن بیدقی 1400/11/17
میلاد با سعادت ثامن الحجج حضرت امام رضا علیه السلام
را تبریک عرض مینمایم
یا امام رئوف
ضامن آهو