شنبه ۱۰ آذر
|
آخرین اشعار ناب علیرضا محمودی
|
بشنو اینک داستان یک شبان
داشت گله، سگ ، الاغی آن جوان
گله را سگ پاسبانی می نمود
از برای گله جان می داد زود
گرگی آمد گله را غارت کند
با شکاری روز را عشرت کند
گرگ بس دنیا و بالان دیده بود
با سگان و روبهان جنگیده بود
چون که سگ را چابک و چالاک دید
در مصاف تک به تک بی باک دید
پس نشست و حیلتی آغاز کرد
وان گره را با درایت باز کرد
گفت سگ را ،گر تو همکاری کنی
در شکار بز مرا یاری کنی
چون برادر سهم ما یکسان بود
چون نژاد ما دوتا همسان بود
سگ طمع کرد و فریب گرگ خورد
پس تمام گله نزد گرگ برد
گرگ یک دم گله را نابود کرد
بهر سگ یک طعمه زهرآلود کرد
آز سگ هم گله را نابود کرد
جان خود را هم فدای سود کرد
گرگ آز هر کسی بیدار شد
عاقبت خیری ندید و زار شد
ای برادر گرگ آز خود بکش
آبرویت می برد در خواب خوش
ان که در دنیا قناعت پیشه کرد
چون درختی بار داد و ریشه کرد
وان که با گرگ طمع دمساز شد
با دروغ و با ریا همساز شد.
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام بر استاد گرانقدر . موفق و پیروز باشید | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و آموزنده بود
موفق باشید