همسر جان
این روزها ما زیادری در گیر فصل ها شده ایم
همین اردیبهشت پارسال بود که در انتظار خزان ثانیه ها را می شمردیم
می گفت واله پاییزیم وشیدا ,نبودی مگر نه میدیدی
که چقدر وحشتناک سپری شد تمام دقیقه ها وساعتها وروزهای فصل زندگیمان
وبه امید زمستان باز چشم به پنجره وفرود برگهای زرد ونارنجی دوختیم .
به سختی گذشت به قهقهه های تلخ ونامهایی کهنه شده که کسی آنها را نخواند ,
به التماس هایی برای یودن ها وفراموش میشد
تمام آتچه که می بایست می ماند وکاممان را شیرین می کرد
وباز با زمزمه بهار می آید اما با تولد دل ,همه جانمان
خواهان گرمای لذت بخش وآفتاب باراتکهای اردیبهشتی شد
آمد وسودی نداشت .
همسر جان
اصلا این روزها می ترسیم بهار بخواهیم
می نرسیم تابستان بخواهیم وتابستان هم زهرش را به تنمان تزریق کند
اصلا بگو ببینم اگر اردیبهشت هم به ناخوشی گذشت
دیگر روزی ازسال باقی خواهد ماند برای عاشقی ؟
کاش خود را در آغوش می کشیدیم وآهسته کنار گوش هایم نجوا سر میدادیم
در تو فصل هاییست که سال پسرک خیال پر دازمان خیال نیست
لعبت در بار روحت گشته ام
دل مسکین مرا پس زهر می باشی چرا ؟
گل سرخ شیشه مشکت شدم
جان شیرین مرا پس زخم میداری چرا ؟
نفس محبوس زندانت شدم
درد ابام مرا پس کم میدانی چرا ؟
محرم راز شبستانت شدم
مرا از خویش پس دور میداری چرا ؟
ماه شب های پریشانت شدم
سهر این زاهد پس قدر نمیداری چرا ؟
همسر جان تولدت مبارک
پلاک عشق تولدت مبارک
پر احساس و زیبا بود
جسارتا مطلع اشتباه تایپی ندارد؟