همه ی قرص ها مرا خوردند
در عبور از خودم نفهمیدم تا کجا می روم من احمق
زیر گوشم زدند ثانیه ها خوابهایم پرید با شَتَلق
زیر گوشم زدند ; طرز بدی نعره می زد درون من جسدی
به شعورم روانه شد لگدی لگدی هم به مانده های رمق
درد پاشیده شد به روی سرم تبری زد به ریشه و کمرم
همه ی قرصها مرا خوردند خفگی بود و قطره های عرق
خواب و بیداری ام یکی می شد لحظه هایی که کی به کی می شد
طعنه خوردن از آدم و عالم مست بودم تلو تلو لق لق
سرم از درد منفجر شده بود میخ تابوت منتظر شده بود
میخ تابوت و ضربه هایی سخت ضربه می زد به باورم ..تق تق
ضربه هایش به من تجاوز کرد دست و پا می زدم درون خودم
همه جا را سیاه می دیدم مثل اعماق خالی خندق
کیسه بوکسم برای هر کابوس پر شدم از عفونت سینوس
همه افسوس و باز هم افسوس تا کجا می روم من احمق
تا کجا می روم به سوی کجا مرگ مغزی شدم میان کما
التماسی برای زنده به گور التماسی برای یک هورا
مثل تقدیر کاغذ کاهی با ورق های شعر جِر خوردن
شب و روزم توهم و خفگی در میان گذشته فِر خوردن
پشت دیوار سرد ناکامی آرزوهای باکره مردند
لا به لای مرور خاطره ها جسدم را جنازه ها خوردند
برگ آثم ولی همیشه تکم درب و داغون شده پر از ترکم
گریه های سکوت آدمکم ته بازی روانه ی درکم
در فشار همیشه ام پِرسم هذیانهای تلخ استرسم
درد می گیردم ولی آخر می روم تا به انتها برسم
عکس آخر برای ترحیمم خنده های نبوده ی فتوشاپ
زیر عکسم بزرگ می کوبند مرگ شاعر درون کافی شاپ