سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 1 آذر 1403
    20 جمادى الأولى 1446
      Thursday 21 Nov 2024
        مقام معظم رهبری سید علی خامنه ای و انقلاب مردمی و جمهوری اسلامی ایران خط قرمز ماست. اری اینجا سایت ادبی شعرناب است مقدمتان گلباران..

        پنجشنبه ۱ آذر

        دریای جدایی

        شعری از

        مجید خوش خلق سیما

        از دفتر شعرناب نوع شعر آزاد

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۱ ۰۰:۴۴ شماره ثبت ۱۰۹۶۴۹
          بازدید : ۹۴۷   |    نظرات : ۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر مجید خوش خلق سیما
        آخرین اشعار ناب مجید خوش خلق سیما

        دو قدم مانده به دریایِ جدایی دلِ من ، ناله ای کرد و به من گفت بمان ، نی به لب گیر و دو دم از سفرِ عشق بخوان
        نقل در دایره را در همه جا فیض بدان
        من نگاهی به پس انداختم و بانگ زدم : همچو یک سایه شدم غرقِ مَجاز ، خسته ام ، خسته از این راهِ دراز ، نیست یک در به سوی میکده باز
         عمری خون خوردم و گفتم هذیان ، آزمودم خم و پیچِ ادیان
        با دد و دیو و پری دوست شدم ، آهو گشتم گهی ، گاه شیرِ ژیان
        به هر اطوارِ جهان رقصیدم ، هر چه زد بر دهنم خندیدم
        زیر و بالای زمین را رفتم ، قاتلِ روحِ مرا بخشیدم
        هیچ از کودکی در یادم نیست ، آخرش عشق نفهمیدم چیست
        رفتم از درد پی تاریکی ، خالقِ این همه ویرانی کیست
        از خودی زهرِ جفا را خوردم ، ارثیه ، لعنِ سیاه را بردم
        گرگِ بی رحمِ ستم هارم کرد ، یکه یک قافله را آزردم
        دلِ من گفت تو خود تقصیری
        از جوانی شدی همچون پیری
        پای بر حنجره ام مالیدی
        هر چه خود کاشته ای را دیدی
        من همه زندگی فریاد زدم
        هر زمان تشنه شدی داد زدم
        کاشکی میزدی با من به جنون
        لااقل شاکی نبودی تو کنون
        کاش با خاطر خود می رفتی
        پا نمی بستی به هر بی دستی
        حال شکوایه چه سودی دارد
        بر کویر ابر که نتوان بارَد
        بعد از این لااقل از عشق بخوان
        زندگی را سفرِ عیش بدان
        بر غم و مشغله پایانی نیست
        در دلِ غمزده جانانی نیست
        بهتر از معرکه ها پای کشید
        نیشِ فاسد شده از جای کشید
        باید از چاهِ جفا بال گشود
        تا که بتوان گره از کار گشود
        عشق حلالِ همه دغدغه هاست
        روشنی بخشِ همه مغلطه هاست.
        باشد این بعد سرت خوش باشد
        عقلِ آفت زده خامش باشد
        قطره باید شد و در دریا شد
        دور از انگاره ی هر رؤیا شد
        ۱
        اشتراک گذاری این شعر

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        2