يکشنبه ۲۷ آبان
|
دفاتر شعر الناز حاجیان (مهربانی)
آخرین اشعار ناب الناز حاجیان (مهربانی)
|
من ازدیاری خموش حرف میزنم
اینجاهواگرم است
میخواهنددوباره باران رابه آسمان پس دهند
کشاورزان رویِ خودرا کنده
ودرزمین دفن میکنند
باران نمی بارد
قهرش گرفته است از دهِ ما
کدخدامیگویددعایِ باران بخوانیم
امادردهِ ماهمه لال هستند
فقط کودک سه ساله یِ مش قربان میتواندحرف بزند
امااوهم چون کورهست نمیتواندببیندولبهایش هنوزاداکردنِ واژه هارا بلدنیستند
کدخداهرچه دعامیخواندبازبانِ لال بازهم باران نمیبارد
اورانمیدانم
امابی بیِ مهربانم وقتی نگاه به ِآسمان میکرد در خشکسالیِ ده
باران میبارید
نه اهلِ ده را میشناخت نه نمازِآیات را
اماکدخدامیگویدبایدبرایِ باران
دعاکنیم
نمازبخوانیم
بی بی مهربانم همیشه به مامیگفت خدای اگرببیندتوخوب هستی برایت شکرانه میفرستد
در دهِ ماگاهی رهگذران راسنگ میزنندتابه درخت هایِ سیب دست درازی نکنند
کودکان راه را غلط علامت زده اندتابجایِ ده دره را درآغوش کشنددوستدارانِ روستاگرد
اینجا نان ها بیات میشود
ودوره گردرانانِ بیات هم نمیدهند
مردان درمیانِ بوته زارهادختران ده را دیدمیزنند
وبراندامشان نظرمیکنند
کدخداپنج زنِ صیغه ای دارد
دخترانی که بیوه میشوندرابه عقدِخوددرمی آورد
ومیگویداینگونه ازگناهِ زنا(زانیه) دورشان میکنم
امامن خودم باچشمهایِ خودم ناظربرخط ونشان هایش برایِ مهریماه بودم
دخترکی که فقط باایماواشاره به کدخدامیگفت مردِمن چشمش به دنبالِ زنان ده هست
وچراغ خانه ام راخاموش کرده
امانمیخواهم صیغه توشوم
کدخدامیگویدهرشب خدای راملاقات میکند
اولال است اماحرف زدن بادستانش گویی کفراست
دیشب بربامِ خانه اش ماه رانمیدیدم
امامیگویدخدای ماه را هرشب بجایِ چراغ درخانه اش برایِ تشکرازاوبه اومیبخشد
کدخدادروغ میگوید
اوباران رامیگویدرقصِ بوسه براندامِ دختران
تصمیم گرفته انددختران درزمین هاباعریانی برقصندتاباران برتنشان بوسه زند...
بارانی بنامِ شهوت...
|
|
نقدها و نظرات
|
سلام استادبزرگوارم دنیایی سپاس ازحضورتان ببخشسداستاداما بایدگفت بیچاره دهی که درجهل به سرمیبرد کدخداخودنقطه یِ کورِداستان است | |
|
سلام بزرگوار دنیایی سپاس ازاینکه متن راباضعف هایش زیباپنداشتید هرآنچه زیباست ازخوانش شماست که زیبابه واژه هابخشیده دنیایی سپاس ازلطف شما | |
|
درودبرشمااستادبزرگوارم شایددرتخیلاتم مرورِیک تصویرسازی وتحلیلش بسیاردشوارباشد امانمیدانم چگونه قلم همان تصویرگُنگ رابرایم بربستردفترناب رقم میزند گویی تخیل زاده قلم است سپاسگزارهستم استادازاینکه بامحبتتان درکلام بسیارمرا درنوشتن قوت میدهید امیدوارم درکنارهرپنچره ای که بازمیشودبه رویِ شما میخکی عطرِخودرا بدرقه یِ حضورتان کند مطمئن باشیدبرایم هراثرِهنری چه کوچک چه خلاصه چه انباشته شده ارزشی گران دارد...دنیایی سماس ازلطف ارزشمندتان ...بی صبرانه منتظرِآثارِهنریِ شماهستم | |
|
سلام استادارجمندم سپاس ازمحبت گران شما زیبامیخوانید حضورتان گلباران | |
|
سلام مهربانوی ادیب سپاس ازنگاه ارزشمندتان حضورتان گلباران | |
|
سلام جناب سلیمی استادبزرگوارم دنیایی سپاس ازاینکه مرابانقدهایِ ارزشمندتان به نقطه ی روشن درنوشتن سوق میدهید این متن تلخی هایی رافریادمیزدکه همان دوخط اولش را اگرتیزبین باشدمخاطب میتواند پِی ببرد که متن اشاره به چه چیزی دارد دنیایی شادگردیدم ازنقدزیبای شما خستگی را از خیالات و وهم هایِ درونم محوکرد ومرابه جلونقطه یِ روشن سوق داد دنیایی ازنقدتان سپاسگزارم ان شاءالله درنوشته های بعدنورحکمرانی کندوتاریکی ردی باشدبرای بیداریِ روح نه گمراهی | |
|
سلام بانوی ادیب عزیزم دنیایی سپاس ازنگاه ارزشمندت امیدوارم متن رادوست داشته باشید من هم شعرکدخدای ده ما روبسیاردوست دارم البته عجیب هرنوشته ای که ختم به داستان کدخداهاشودرادوست دارم | |
تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.
بسیار زیبا و مبین مشکلات جامعه بود
بیچاره کدخدا