دنیا زیتون زار چشم های مردی است
که از اسب پیاده شد
یالش را درآتش انداخت
شیهه ای کشید
و باکره های زیادی
کناردست هایش رویید.
زیتون
نام دختران زمین شد
که سال های زیادی ست
مردهاشان ازجنگ برنگشته
ازخواب برنگشته
از توفان برنگشته اند!
کمی جلوتر از باد چادر بزن
"کولی ها
وقتی کنار آتش می ایستند"
کلاغ از دامن شان می ریزد
رقص ازخلخال شان
و پاشنه ی قهرمان های دنیا را
به میدان می فرستند!
استخوان هایم تیر می کشد
دارم به تو فکر می کنم
که نبردهای زیادی پشت سرگذاشته ای
سرزمین های زیادی فتح کرده ای
تیرهای زیادی پناه داده ای
و هنوز آن قدر سینه داری
که گلوله ی جنگ های شروع نشده را
در خود جا یدهی!
باید به زیتون زار برگردیم
جنگ تمام نشده
و من اسارتم را
کنار هیچ درختی نروییده ام
نام تو زیتون می شود
من زیتون می شوم
پرنده ها
درخت ها
دریاها
حتا
قبایلی که هنوز به زبان تو خو نکرده اند
مهاجرانی
که از دروازه ی ثلاثه ها عبور نکرده
کودکانی
که در اقبال شان خوانده اند
سرداران فاتحی یستند...!
نام نیمی از دنیا زیتون
و نیم دیگر
گلوله ای
که از دهان تو شلیک می شود
مرا می کشد
دست های مرا در تو می کارد
و هر روز صبح
زیتون زاری تازه
در کوچه پا می کشد...!