در اینجا خفته تاریخ دلیران
همان نام آوران از مهد شیران
شکوه کشور زیبای ایران
شده در خاکها خاموش و ویران
در آن ایام تلخ روزگاران
ز یونان نیزه دارانی هزاران
پس از پیکار با یک دشت سردار
دلاور آریوبرزنهای بیدار
شدند پیروز باسرباز بسیار
گذشتند از شکاف کوه و دیوار
رسیدند تختگاه کشور فارس
به شهر پارسه یا پرسیا، پارس
سکندر نامه ها اینگونه گفتند
نگین پارس را یکباره سفتند
بروی شهسواران راه بستند
حریم قصر را در هم شکستند
سکندر پارس را آشفته تر ساخت
هزاران راز را ناگفته تر ساخت
ز خشم آتش سردار جنگی
فرو پاشیده از هم کاخ سنگی
در آن شب مشعل تائیس در باد
فرو افکند کاخ سخت بنیاد
چو نام پادشاهان رفت از یاد
درون دخمه ها ،پژواک فریاد
شهان و خسروان از یاد رفتند
شدند اسطوره ای در خاک خفتند
هزاران سال باران بهاری
شده بر سنگ و خاک کاخ جاری
چو ققنوسی که از آتش بپا خاست
شکوه پارس در این دشت برپاست
کنون از کعبه ی زرتشت پیداست
دلش سرشار از ناگفتنیهاست
نگاه خسته اش دیریست باماست
ستونهایش بر اوج آسمانهاست
چو یک پردیس پاییزی پر از تاک
ستونهای بلندش ریشه در خاک
شده تندیسی از معنای فرهنگ
تن بشکسته اش بنشسته بر سنگ
پس از خاموشی شیپور آن جنگ
وطن ویرانه شد،، فرسنگ ،فرسنگ
ز اسکندر به دوران ماند یک ننگ
سپاهش شد شکارخشم و نیرنگ
هزاران سال ماند این قصر ویران
چو تاجی بر سر تاریخ ایران
سروده شده در 14 اسفند400
از مجموعه اشعار دفتر اساطیر
زیبا سرودید
برگ زندگیتان همیشه سبز