کمی مهتاب می پاشم به تاریکّیِ این شبها
به قدر شلعه ی شمعی که بیند جشم چشمی را
در این بند آسمان را جلوه و رنگ و لعابی نیست
سراسر سنگ و سیمان است جای گنبد مینا
بر این دیوار سنگین ار رسوب زخم انسانی
هزاران چوب خط اینجاست چندین صد هزار آنجا
شبانگاه است و اینجا سور سات هم دلی بر پاست
کجایی تازه هم بندی بیا بنشین کنار ما
قفس تنگ است اما حرف دل را بند وبستی نیست
بیا آن سفره ی دل را میان جمع ما بگشا
نگاهش رو به پرواز پرستوهای نقاشی ست
کنارش دستخطی ، نامه ای از دخترش سارا
نگاهش پا به ماه آبشاری بس خروشان است
به بالایِ یکی مردی که می جوشد در این سرما
میان جمع می آید یکی دل نامه می خواند
صدایی دل نشان و دل نشین و گرم و بی همتا
یکی دل نامه گویی واژه هایش از دبستان است
زبان از جنس"بابا آب داد " اما بسی شیوا:
"ببین بابا چه گلهای قشنگی توی گلدان است
چه زیبا شاپرکهایی ست روی شاخه ی افرا
ببین این باد بادک را که شکل ماهی دریاست
کنار آن پرستوی های نقاشی ببین بابا
همین فردا که می پاید نگاهت آسمانم را
یکی پرواز می کارم به آن چشمان چون دریا
همین دیشب که مامان قصه ی شهزاده ها می خواند
برایم گفت می آیی طلوع صبح این یلدا"
تنور سینه الماسی به جوی گونه می آرد
دو چندان جوی دیگر می نشاند روی آن سیما
غم است این لحن یا خشمی ست یا بغضی فرو خورده
تمام دخمه می ارزد از این هنگامه و غوغا:
"به چشمانی که جز کابوس و بی خوابی نصیبش نیست
کجای این شب تیره بی آویزم یکی رویا"
یکی همدرد و همدل می کشد بر شانه اش دستی
به همراهش در این وادی هزاران دستِ ناپیدا
از این دل نامه هر کس در خیالش راه می افتد
همانجایی که می خوانند شبها قصه و لالا
خیال دیگری غرق است در قاب تماشایش
هر آن می گویدش :بابا فدای آن قد وبالا
و من با شعر خود اینجا در این یخ بسته زندانم
کنی مهتاب می پاشم ببینم چشمه ی فردا
میلاد با سعادت سالار شهیدان راه حق و فضیلت
حضرت حسین ابن علی علیه السلام مبارک باد