بوی گندُم
درمیانِ اینهمه واسطه و دلالِ همچون ،
خرچنگ و کژدم
آخرچِکارکنند اینهمه بی چاره مردم ؟
هیولایی هزار سر و دست است که ،
یک سر و دستش را که بزنی ،
نهصد و نود و نُه تای دیگر باقیست
هر ازچند وقت یک بار،
بصورتِ نمایشی ،
میروند به مبارزه ی هیولا
اما
سر و دستش را که کاری ندارد ،
اقدام را همیشه شروع میکنند از دُم
بیایید و ببینید !
شهر، شهرِفرنگ است اینجا
ازهمه رنگ است اینجا
این هیولای وحشتناک ،
مردمِ شهر را یکی یکی دارد میخورَد
آنهم نمیدانم برای بارِ چَندُم
کوروش آسوده بخواب !
که داریوش بیدارست
"بوی گندُم مالِ من ، هرچی که دارم مالِ تو ،
یه وجب خاک مالِ من ، هرچی میکارم مالِ تو"
بازهم خوشه های گندم ،
برای از ما بهتران است و،
برای ما بدبخت بیچاره ها ،
فقط باقیمانده بوی گندم
شهر، شهرِفرنگ است اینجا
ازهمه رنگ است اینجا
درشهرمان ، جایزه باران است
زندگی ها همه به مویی ازشانس ، آویزان است
یقینی در کار نیست
زندگی ها و نفَس کشیدن ها شده ،
بصورتِ رَندُم
یکی میرود به بالا بالاها
یکی سقوط میکند به قعر
هیچکس هم عین خیالش نیست
فاصله ها اینقدر زیادست که ،
صدای پایین پایینیه چگونه شنیده شود ،
از آن بالا بالاها ؟
افتادن و فروریختنی ست همچون جُذام
این بیماریِ اجتماعی در قالبِ اپیدمی ،
دست کم ندارد از میکروب
دست کم ندارد از سَندرُم
یک گروه نمایشی آمده بود و،
هِی میگفت :
شاد باشید و بخندید اِی مردم !
شهر در امن و امانه !!!
( انگار که خنده هم دستوری ست )
یه آبادانیه از کنارِ معرکه میگذشت
داد زد آخه کاکو !
تو که میگی بخند ،
تو خودت بگو
با اینهمه بدبختی ،
چه جوری بِخَندُم
بهمن بیدقی 1400/11/26
هنرمندانه و زیبا بود
مبین مشکلات جامعه
دستمریزاد