در تعادل میان قطب های متضاد
تپیدن آغاز میشود
و انگاه هبوط در مدار صفر درجه فارنهایت برایمان دست تکان میدهد
زمان در چنگال فشردگی مغناطیسی در هم میرود
تیک تاک تیک تاک تیک تاک
زمان در ساعت دیواری مادر بزرگ جاری میشود
اینکه جهان منبسط میشود بماند
این حقیقت هبوط است آیا ...
میان ذرات مغناطیسی ذهن مان سوال ها جوانه میزند
در چرخه اندوه دنبال چرایی بودن قدم میزنیم
گاه لبریز از صدای وحشت پروانهای میشویم که میان ورقها ی دفتر سنجاق کردیم ..
کودک ذهنمان سراغ گمشدهای را میگیرد. .
مانند کتیبهای قدیمی که از وسط نصف شده باشد. .
.
در گیر و دار زمان...
از همدیگر منها میشویم
تقسیم میشویم نه اینکه تقسیم کنیم .
شادی را ...
مهر بانی را ...
نان را ...
کارمان به جایی میرسد همدگیر را داخل رادیکال میبریم
از هم جذر میگیریم...
ناگهان تنها و تنها تر میشویم ....
چیزی درون ذهنمان ناخنک میزند تنهایمان را ..
عشق تنها رمز لو رفته آسمان است تا دوباره لایق جنت ماوا شویم
باید کسی باشد ...
کسی که مثل هیچکس نیست. .
نبودنش دلهره است
بودنش دلهره که مبادا نباشد. ..
باید در او غرق شویم
تنها نبودمان ما را به بود می رساند
همه هستی مان او شود
آنقدر که دیگر اثری از ما نماند. ..
اینگونه کوه کندن برایمان از دل کندن آسان است
چقدر تو بودن خوب است
چقدر مثنوی را در نی شکسته ای تفسیر کردن خوب است
بشنو از نی چون حکایت میکند ...
عشق صدای فاصله هاست ...
تازه یاد میگیریم عشق آمدنیست نه یافتنی
وقتی آمد دیگر
هیچ رنگی هیچ نیرنگی او را از ما نمیگردد
روزی دوباره میآید
و من او ما میشویم. .....
و سیب بر درخت برمیگردد
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
یاهو....