سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

جمعه 31 فروردين 1403
    11 شوال 1445
      Friday 19 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        جمعه ۳۱ فروردين

        ارایش دختر و رنج پدر

        شعری از

        فرهاد طناز

        از دفتر فرهاد نامه نوع شعر مثنوی

        ارسال شده در تاریخ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۹۱ ۲۱:۳۴ شماره ثبت ۱۰۴۵۸
          بازدید : ۱۱۹۱   |    نظرات : ۱۰

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر فرهاد طناز

        خواندن این شعر برای دختران زیر چهارده سال توصیه نمیشود!!!!!

         

        عجب خلقه ای ز پیشم گذشت
        هراس عجیبی به قلبم نشست

        بگفتم چه ای؟این چنینی چرا؟
        چه باید نهم من نشان تو را؟

        بگفت آدمم دختری خوش جمال
        ‘تمام وجودم بود عشق و حال

        بگفتم که جنی نه آدم که تو
        نباشی شبیهش بترسم ز تو

        بگفت ای عقب مانده گیج و منگ
        ندیدی تو آ
        رایش هفت رنگ؟

        نگاهی بکردم به موهای او
        مروری به دست و به پاهای او

        بگفتم که ابرو نداری چرا؟
        کشیدی زغال جای این ماجرا؟

        بگفت تاتو است جنس ناب قطر
        که هرکس مرا دید شود در به در

        بگفتم که چشمت به گربه شبیه
        چه تصویر زشتی چه شکل قبیه!

        بگفت خط چشمی به چشمم زدم
        تو گویی که من هم چو مانکن شدم

        بگفتم دماغت چرا سربالاست
        گمانم که دستش به سوی دعاست

        بگفتا که ده بار عمل کرده ام
        چقدر پوست و گوشت زان جبل کنده ام

        بگفتم چقدر گچ به رویت زدی
        چه رنگ کریهی به مویت زدی

        بگفت ب۱۲ بود رنگ مو
        زدم پنکک مارک مای را به رو

        بگفتم که سنت بگو ای صنم
        بگفتا که من زیر چهارده زنم

        بگفتم صداقت؟بگفتا مرنج
        بود سن من کمتر از سی و پنج

        در این لحظه دیدم که یک پیرمرد
        خمیده شده هیکلش زیر درد

        بیامد به سویش بگفتم که کیست؟
        تو گویی گدایی زبان بسته نیست؟

        بیانداخت سرش را به زیر و بگفت
        که باشد پدر او مرا و دیگر نگفت

        قشنگ شدن یا به قول تهرانی ها خوشگل شدن خوبه ولی نه به هر قیمتی
        پشت تمام هزینه های لوازم آرایشی عرق یه مرد ریخته شده
        (پیام محوری داستان)  

        ۰
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0