خواندن این شعر برای دختران زیر چهارده سال توصیه نمیشود!!!!!
عجب خلقه ای ز پیشم گذشت
هراس عجیبی به قلبم نشست
بگفتم چه ای؟این چنینی چرا؟
چه باید نهم من نشان تو را؟
بگفت آدمم دختری خوش جمال
‘تمام وجودم بود عشق و حال
بگفتم که جنی نه آدم که تو
نباشی شبیهش بترسم ز تو
بگفت ای عقب مانده گیج و منگ
ندیدی تو آرایش هفت رنگ؟
نگاهی بکردم به موهای او
مروری به دست و به پاهای او
بگفتم که ابرو نداری چرا؟
کشیدی زغال جای این ماجرا؟
بگفت تاتو است جنس ناب قطر
که هرکس مرا دید شود در به در
بگفتم که چشمت به گربه شبیه
چه تصویر زشتی چه شکل قبیه!
بگفت خط چشمی به چشمم زدم
تو گویی که من هم چو مانکن شدم
بگفتم دماغت چرا سربالاست
گمانم که دستش به سوی دعاست
بگفتا که ده بار عمل کرده ام
چقدر پوست و گوشت زان جبل کنده ام
بگفتم چقدر گچ به رویت زدی
چه رنگ کریهی به مویت زدی
بگفت ب۱۲ بود رنگ مو
زدم پنکک مارک مای را به رو
بگفتم که سنت بگو ای صنم
بگفتا که من زیر چهارده زنم
بگفتم صداقت؟بگفتا مرنج
بود سن من کمتر از سی و پنج
در این لحظه دیدم که یک پیرمرد
خمیده شده هیکلش زیر درد
بیامد به سویش بگفتم که کیست؟
تو گویی گدایی زبان بسته نیست؟
بیانداخت سرش را به زیر و بگفت
که باشد پدر او مرا و دیگر نگفت
قشنگ شدن یا به قول تهرانی ها خوشگل شدن خوبه ولی نه به هر قیمتی
پشت تمام هزینه های لوازم آرایشی عرق یه مرد ریخته شده
(پیام محوری داستان)