تقدیم به سرباز شهید جمشید دانایی فر که مظلومانه به دست گروه تکفیریه جیش العدل به شهادت رسید و ما هم وطناش انجا که او جان میداد در غفلت به سر می بردیم!
دیشب،جمشید و تویِ خواب،دیدم که اشک تو چشاشه
لباسای خونی داره، یه بغضی هم تو صداشه
گفتم رفیق،من نبینم، اینجوری پژمرده باشی
گریه کنی، اشک بریزی،یا کمی آزرده باشی
اون رفیقی که من دیدم با غصه ها غریبه بود
هیشکی به جز اوستا کریم،اشک تو چشاش ندیده بود
پس چی شده چرا حالا، یه جور دیگه نشون میده؟
آهی که تو سینه داره کوه هارو هم تکون میده؟
دیدم که گفت: فرشته ها، میگن که من بابا شدم
میگن که من خوشبخت ترین بابای این دنیا شدم
از پسرم واسم میگی؟ چه جوریه؟ مثل منه؟
جنس دلش از شیشه یا، مثل باباش از آهنه
میگی بهم که مادرش،حالش خوبه؟ بش میرسن؟
یا که فقط با حرفاشون، نمک به زخماش می پاشن؟
از مادرم،خبر داری؟قرصاشو هر روز میخوره؟
هنوز واسه همسایه ها، اش رشته ها رو می برّه؟
بابام کجاست ؟اونم خوبه؟ خواهرا و برادرام
حتما برام ناراحتنن،اشک میریزن فقط برام؟
بغضِ تویهِ گلوم پوکید،حرفی نداشتم بزنم
میخواستم از خجالتی، کلّه به دیوار بزنم
آخه بگم،... که ما واسه یِ آزادیشون، چی کردیم؟
بگم که ما هموطناش، بی غیرت و نامردیم؟
بگم که مسئولای ما به فکر عید دیدنی اَن؟
به فکر پولو پست و میز،یا که فقط راحتی اَن؟
بگم که مشهدی حسن،دیگه کلید نمی سازه؟
تو گُل یا پوچ با مردمش،گُل کاشته و هی می بازه!
بگم که از تویِ خونش، فقط میگه امیدوارم؟
من از گروه جیش العدل خیلی زیادی بیزارم؟
دکتر ظریف، از اون روزی که ریشاشو ستاری کرد!
یه جور دیگه نشون میده،خداییش هم کم کاری کرد!
دیروز بعد از یکی دو ماه، به بان کی مون نامه نوشت
راستی دیدم خدا رو شکر، مادرشو تویِ بهشت
داشتم میگفتم دکی جون،نامه نوشت به بان کی مون
نوشته که کار کنین،برایِ این سربازامون!
خلاصه روم نشد بگم،بی خیالِ شما شدیم
هموطن با غیرت و یاور و غمخوار نبودیم
خلاصه روم نشد بگم، پنج تا ز هفت سینا کمه
همون سینا که اسمشون، سنگینیه یه عالمه
نشد بگم که مادرش کور شده و نمی بینه
رو قلب همسر گُلش، حسرت دنیا میشینه
بغضِ تویهِ گلوم پوکید،نذاشت که من حرف بزنم
دروغ چرا! روم نمیشد ،که سنگامو وا بکنم
خلاصه گفتم: رفیقم! دیرم شده، باید برم
حرفی نداری بزنی؟نامه نداری ببرم
دیدم که با خطه خوشش،یه چیزایی واسم نوشت
نامه رو داد دست منو،رفتِش دیگه سمت بهشت
نوشته بود:تو رو خدا، تو رو همون پیغمبرا
به مردمم بگو که ما، شهید شدیم واسه شما
فقط یه کاری بکنین، چهار تا ز دوستام اسیرن
آزاد بشن، نه مثل من،تو اسیریشون بمیرن
شعر از: محمد شیرازی(فرهاد طناز)ttaannaazz.blogfa.com
امید وارم حالا که اونقد معرفت نداشتیم حق مطلب رو ادا کنیم و کاری کنیم که این سربازای اسیرمون ازاد بشن لااقل اونقد همت کنیم که این شعر رو کپی کنیم تا درد و دلامون به گوش اون بی خبرایی!! که باید برسه، برسه