بازیچه
خطرِ خطورِ خاطره
مرا برآن داشت که نگذارم ،
او به خاطراتش بازغرق شود
تشنج ها ، نتیجه ی ، آنهمه خاطره بود
ولی افسوس ، که بلندای صدایم ،
خیلی کمتربود ز آسمون قرمبه
آن صداها باعث میشد ، او رعشه بگیرد و،
دچارِ آنهمه ، افکارِ چون رعد و برق شود
یاد آنروز می افتاد که شوی اش ،
اسیر آن شایعه شد ، بازیچه عشقی به طلا،
باعث شد به توهمی ز دنیا
دچارِ تبِ زرق و برق شود
آبگینه ی ملموس را گذاشت و رفت
تا بیابد آنرا که هیچ ، آبگینه نبود
باعث شد که او، دچارِ آن طَلق شود
زیر گرفته شد به زیرِ یک عبور
سربه هوایی که ، تَوَّهم اش دلیل شد ،
تا طعمه ی آن چرخ شود
اوکه لباسها ، بهرش همه عادی شده بود
نوعِ تفکرش باعث میشد ،
دچار آن وسوسه ی دلق شود
دلق او را ، دلقک میکرد
یک سوژه ی خنده
یک حسِ لعنتی که باعث میشد ،
به کام دنیا ، اوغرق شود
بعد ازآنهم همسرش را ، توبیخ میکردند که ،
درآن راهِ لعنتی چرا، جلوی شوی ات نگرفتی نرود
اینهمه باعث میشد اوهم ، دچار صدها مذمت ،
همچون نعره های رعد و برق شود
بهمن بیدقی 1400/4/29
بسیار زیبا و جالب بود
موثر و پر معنی
دستمریزاد