سمنو پَزان
گُل گُل میبارید گُلّه به گُلّه ،
گُل به سرهای همه ، چون بذری
قُل قُل کرد و، غلغله شد ،
زدانههای قُل قُلِ آن سمنوی نذری
چه خاطرهای مهیا میشد بازهم
این " توانِ " یک پیمان و نذر بود ،
نه " جذری "
مَد بوده همیشه ، به دست و دلبازی و،
دریا دلیِ ایرانی
همه آنجائیان ، خوش دل بودند
این گِرانشِ ماه ، نداشت هیچ جزری
همه نیکوصفت و دعا برلب ، به کنارِ آن دیگ
نبود در دُور و بَرِ آن نذری ، هیچ رذلی
فکر میکنی ثروتمند بودند ،
آن پَزندِگان نذری ؟
نه ، خانه ای محقر، اما با صفا
" خوبی اش همین بود "
که آن احسان نبود ، درونِ کاخ و قصری
یک بنای معمولی
نه بریز بپاش و اسراف
همه همچون کفِ دست ،
همه ساده و صمیمی
همه ماجرا همان بود که خود می دیدی
راهی فرعی نداشت آن راهشان
فقط یک راه بود ، آنهم اصلی
همرهِ نیّتِ قشنگ شان ، راهیِ رضای حق
نذریِ این خانه هم ،
به دفترچه ی خاطراتِ آسمان
برای خود شخصیتی داشت و،
شناسنامه ای و، حتی فصلی
همه افکار، مهیا
همه افکار، پُر از خدا
همه افکار، رها و،
بدونِ حصری
سمنو پزان بود و،
همه دعا کنان ،
ثناکنان
یک حرکت بود دراین مزرعه ی دنیایی
چشمان خود بستم
همه شان را ، برزگر تصور کردم ،
که می پاشیدند ، در این مزرعه بذری
بهمن بیدقی 1400/8/7
سلام یادش بخیر سمنوپزان عید خانه مادربزرگ
بسیار زیبا و نوستالوژیک و خاطره پردازِ دلخوشی ها