آری آن روز که در باور من گل کردی
من تنها و غریب
بیشتر از عدد خاطرهها خندیدم
و یقین بود مرا با تو بسی خوشحالم
آری
گفتی تو به من:
عشق پر از دشواری است
شب تا به سحر بیداری است
هر لحظهی آن بیماری است
شعر چشمانت به قلبم رخنه کرد
در تمام لحظههای عاشقی
قلب من در پیچ و تاب رقص اشک و گونهام
باز هم آتش به پا کرد و جهان پر فتنه کرد
فتنهای شیرینتر از قند و عسل
از همان روزی که لیلایم شدی
آسمان آبیتر از هر روز شد
رودها در قلب من جاری شدند
عشق در روح و تنم جانسوز شد
آری زآن روز دگر غصه به دل راه نیافت
درد شیرین تو را میپویم
ناز دلچسب تو را میجویم
با تو از شور و شعف میگویم
عطر صد گل ز دلت میبویم
آری
آن روز
آن روز سپید
که هوا پر شده بود از نفس چلچلهها
من به یک جمله کوتاه تو دلخوش بودم
تا ز لبهای چو سیبت شنوم
دلخوش از اینکه ز پس یار منی
دلخوش از اینکه مرا میبینی
دلخوش از اینکه مرا میخوانی
دلخوش از اینکه تو تا آخر عمر
همدم و همقدمم میمانی
آری آن روز جوان گشت دلم
و چه زیبا و دلانگیز خدا میخندید؟
واژهها از پی هم
بر لبم جان مییافت
و قلم روی ورق میلغزید
نامه بنوشتم و شعر
تا رسانم به تو احوال دلم
تا بدانی که تو در باور من سرمستی
آری آن روز که در باور من گل کردی
من تنها و غریب
بیشتر از عدد خاطرهها خندیدم
بسیار زیبا و پر احساس بود